آی - آر - پی - دی آنلاین

پایگاه مجازی مؤسسۀ عالی پژوهش در برنامه ریزی و توسعه

آی - آر - پی - دی آنلاین

پایگاه مجازی مؤسسۀ عالی پژوهش در برنامه ریزی و توسعه

آی - آر - پی - دی آنلاین

آی-آر-پی-دی آنلاین وبلاگی است برای ارائۀ مباحث اقتصادی، با تمرکز بر اقتصاد ایران.
این وبلاگ را من، حسین عباسی، فارغ التحصیل دورۀ دوم مؤسسۀ عالی پژوهش در برنامه ریزی و توسعه (IRPD) و عضو هیأت علمی آن در سالهای 1377 تا 1381 تاسیس کرده ام برای زنده نگاه داشتن نام آن مؤسسه.
این وبلاگ مشابه وبلاگ من به آدرس irpdonline.com است و برای خوانندگان در ایران طراحی شده است.
برای تماس با من به آدرس irpdonline-at-gmail-dot-com ایمیل بفرستید.

بایگانی

۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

ورشکستگی دیترویت

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۵۹ ب.ظ

این نوشته را به درخواست دی-اس، از خوانندگان این وبلاگ، نوشتم. فرصتی شد که کمی حول و حوش مسئله مطلب بخوانم.

دیترویت، بزرگترین شهر ایالت میشیگان، شهری که در دهۀ 50 میلادی با 1.8 میلیون جمعیت چهارمین شهر بزرگ آمریکا بود و مرکزیت کارخانجات اتومبیل سازی آمریکا را داشت، و به تبع رونق تجارت، گردشگری، و فرهنگ در هر گوشه اش مشهود بود، اعلام ورشکستگی کرده است.

امروزه خبری از شکوه و رونق سابق این شهر نیست. جمعیت این شهر با 60 درصد افت نسبت به زمان اوجش، به هفتصد هزار نفر رسیده است و به مقام هجدهم از نظر جمعیت نزول کرده است. بدتر از نزول رتبۀ جمعیتی این است که افرادی که از این شهر رفته اند غالباً افراد فعال و ثروت ساز بوده اند، در حال که گروه قابل توجهی از آنهایی که مانده اند افرادی اند که توانایی کار کردن و ایجاد ثروت ندارند و از مستمری های بازنشستگی و سایر کمکهای دولتی استفاده می کنند. دیدن خانه های خالی، کارخانجات متروکه، و مناطقی کاملاً خالی از سکنه پدیده ای عادی به شمار می رود.

مرکز شهر دیترویت بدترین شرایط را دارد. شهری که از ابتدای شکل گیری اش با تفاوت محله های سیاه نشین و سفید نشین مشهور بود، امروزه بیش از هر زمان دیگر این جداسازی را حس می کند: هشتاد درصد ساکنان شهر (که از نظر جغرافیایی مرکزمنطقۀ دیترویت است) را سیاه پوستان تشکیل می دهند. ثروتمندان، که درصد سفید پوستان در میانشان غلبۀ مطلق دارد،  یا شهر را ترک کرده اند و یا به حومه رفته اند. پیش از اینکه اینکه بتوان شهر را از نظر حقوقی ورشکسته اعلام کرد، دیترویت از نظر اقتصادی و اجتماعی درهم شکسته شده بود.

برای داشتن تصوری از داستان ورشکستگی دیترویت دو نکته باید در نظر گرفته شود که در اقتصاد ایران چندان مشهود نیست.

نخست، هر فرد حقیقی و هر سازمان حقوقی، اگر فعالیت اقتصادی داشته باشد، با میزان "اعتبارش" شناخته می شود. افراد، شرکتها، سازمانها، شهرداریها، و دولت فدرال از این قاعده مستثنی نیستند. تخصیص اعتبار توسط شرکتهای خصوصی انجام می شود. این شرکتها داراییها، درآمدها، بدهی ها، وامها، و خلاصه تمام وضعیت مالی را زیر نظر می گیرند و بر مبنای آن میزان اعتبار را تعیین می کنند، که نشان می دهد فرد حقیقی یا حقوقی چقدر قدرت مالی دارد. اگر فرد یا سازمان بخواهد وامی بگیرد، این اعتبارها مشخص می کنند که ریسک بازنگشتن وام تا چه حدی است. نرخ بهره بر مبنای این ریسک تعیین می شود. هیچ فرد یا سازمانی نمی تواند در بلند مدت بدون حساب و کتاب پول خرج کند. در اقتصاد مدرن هر کسی که نتواند هزینه ها و درآمدهایش را در بلند مدت هماهنگ کند، اعتبارش را از دست می دهد، چه فردی عادی باشد و چه دولت مرکزی.

دوم، قانون ورشکستگی مصالحه ای است بین فرد یا سازمان ورشکسته اعلام شده و طلبکاران. مبنای این مصالحه این است که فرد یا سازمان بدهکار نباید از هستی ساقط شود و توانایی فعالیت اقتصادی را از دست بدهد. بنا بر این گذاشته می شود که هم طلبکاران به بخشی از طلبشان برسند و هم فرد یا سازمان ورشکسته بتواند با سازمان دهی مجدد فعالت اقتصادی را از سر بگیرد. قوانین ناظر به ورشکستگی پیرامون این مسئله می چرخند که چطور می توان افراد و سازمانها را بازسازی مالی کرد که ریسک موجود در اقتصاد نه مانع فعالیتها باشد و نه  باعث ضرر. در مورد افراد ورشکسته، این بازسازیها پیرامون یافتن علت مشکل مالی، کاهش احتمال ورشکستگی مجدد، و بازگشت به زندگی و فعالیت معمول، با استفاده از مشاوره و آموزش ساماندهی می شود. در مورد شرکتها این بازسازیها غالباً شامل ادامۀ فعالیت تحت برنامه های مشخص برای بازپرداخت بدهی ها است. این البته به این معنی نیست که افراد می توانند ریسکی عمل کنند و ورشکسته شوند و بعد به راحتی به فعالیت ادامه دهند. اعلام ورشکستگی به معنای از بین رفتن اعتبار مالی افراد و سازمانها است و دست ناظران را برای دخالت در امور مالی آنها باز می کند.

قوانین ورشکستگی آمریکا شامل "فصول" مختلف می شود که هر کدام ناظر به نوعی از ورشکستگی است. فصلی که بیش از همه در سالهای اخیر به گوش می خورد فصل یازده قانون بازنشستگی است که بیشتر در مورد شرکتها اعمال می شود و به آنها اجازۀ ادامۀ فعالیت به شرط تغییر سازماندهی مالی و ساختاری می دهد. (این فصول جزئیات زیادی دارند که در بسیاری از وبسایتها بخصوص در ویکیپدیا می توانید ببینید). در مورد شهردایها، فصل نهم قانون بازنشستگی اعمال می شود که مهمترین ویژگی آن در امکان بازنگری توافقات قبلی با کارکنان است.

دیترویت در دهه های پیش مرکز صنایع بزرگ مثل فولاد و اتومبیل سازی بود. کارگران از همه جای آمریکا برای کار به این شهر می آمدند. جمعیت شهر در اوایل قرن بیستم به طور متوسط در هر دهه دو برابر می شد. به تبع هجوم جمعیت به شهر فعالیتهای زیادی در شهر رونق داشت. یکی از ویژگیهای مهم صنایع بزرگ در دهه های میانی قرن بیستم این بود که اتحادیه های کارگری بسیار قدرتمند در آنها شکل می گرفت. این اتحادیه ها علاوه بر تقاضای دستمزدهای بالا، می توانستند مزایای بیمه و بازنشستگی سخاوتمندانه ای برای اعضایشان درخواست کنند. این مزایا تاکنون یکی از مهمترین عواملی بوده که دست صنایع بزرگ دیترویت را در کاهش هزینه ها در شرایط بحران اقتصادی سالهای اخیر بسته است. ورشکستگی صنایع اتومبیل سازی دیترویت در ماجرای بحران سال 2008 آمریکا از نتایج این ساختار اقتصادی بوده است. بعلاوه در طول سالیان دراز تصمیم گیرندگان شهر مقادیر بسیار زیادی از درآمدها و وامهایی که می گرفته اند را در زیر ساختارهای شهر خرج کرده اند. این زیر ساختارها خود به محل بزرگی برای بلعیدن درآمدهای شهر تبدیل شده است.

در دهه های گذشته با رکود صنایع و تجارت، دیترویت کم کم با مشکل مواجه شد. افراد ثروتمند و جوانانی که می توانستند ثروت ایجاد کنند شهر را ترک کردند و به مراکز فعالیتهای جدیدتر رفتند. درآمدهای مالیاتی شهر کاهش یافت. تعهدات دولت محلی هم روز به روز افزایش یافت. نسبت افراد بازنشسته به افراد شاغل به سرعت افزایش یافت. بازنشستگان، یعنی دریافت کنندگان پول از دولت، در سال 2011 بیش از یک و نیم برابر کارکنان، پرداخت کنندگان به صندوقهای بازنشستگی، بودند. این فقط بخشی از مشکل بود. خدماتی که دولت محلی ارائه می کرد روز به روز با مشکل مالی بیشتر مواجه شد و بدهی ایجاد کرد. با انباشته شدن وامها و عدم توانایی پرداخت، اعتبار شهر در میان وام دهندگان کاهش یافت و وام گرفتن را با مشکل بیشتر مواجه کرد. نرخ بهره ای که شهر بایستی روی وامهای جدید می داد بالا رفت و خود به معضل بزرگی تبدیل شد.

با گذشت زمان این وامها زیاد و زیادتر شد. برآوردها نشان می دهد که شهر در حال حاضر در حدود هجده تا بیست میلیارد دلار بدهی دارد، یعنی بیش از شش برابر بودجۀ سالانه اش که در سال 2011 در حدود سه میلیارد دلار بود. این بزرگترین بدهی یک شهر ورشکسته در طول تاریخ آمریکا است. نیمی از این بدهی ها مربوط به تعهدات بازنشستگی و درمان بازنشستگان و کارکنان، و نیم دیگر بدهی های بخشهای مختلف دولت محلی است. وامهای اضطراری و کمکهای دولت فدرال نتوانسته است این مشکل را حل کند. چند ماه پیش فرماندار میشیگان فردی را به عنوان مدیر شرایط اضطراری برای ادارۀ امور مالی منصوب کرد. این اقدامات نتیجه بخش نبوده و مسئولان شهر تصمیم گرفته اند اعلام ورشکستگی کنند.

فصل نهم قانون ورشکستگی این اجازه را به دولت ایالتی می دهد که در امور مالی شهر دخالت کند و کنترل آن را به دست بگیرد. در نتیجه گروهی تعیین خواهند شد تا امور مالی شهر را سر و سامان دهند. بازسازی ساختاری شامل مصالحه با طلبکاران و وام دهندگان از یک سو و باز تعریف پرداختها و درآمدها از سوی دیگر خواهد بود. این مصالحه به معنای پرداختها و مزایای کمتر برای کارکنان و بازنشستگان و نیز کاهش خدمات شهری خواهد بود. در هر حال هر کس که در این ماجرا حضور دارد بخشی از هزینه ها را تقبل خواهد کرد. باید منتظر ماند و دید هر کس چه سهمی از مشکلات را خواهد داشت. بسیاری از شهرها که با مشکلات مالی مواجهند اتفاقات دیترویت را به دقت دنبال می کنند، چرا که آنچه در این شهر می گذرد می تواند سرنوشت آیندۀ انها را هم رقم بزند.

داستان دیترویت داستان عقب ماندن صنایع، بویژه صنایع بزرگ مثل فولاد و اتومبیل سازی آمریکا در عرصۀ رقابت جهانی است. جهانی شدن دارای مزایای زیادی است و همگان می توانند از آن بهره ببرند، ولی این به معنای سود بردن بدون دردسر نیست. برعکس، وقتی رقابت به عرصۀ جهانی کشیده می شود، فعالان اقتصادی باید هوشیارتر از قبل عمل کنند و فعالتهای خود را کارآمد کنند تا از مزایای آن بهره مند شوند. اگر تصمیم گیران، چه در ابعاد شرکتها و سازمانها و چه در اندازۀ دولتهای محلی و ملی، نتوانند الزامات فعالیت در عرصۀ رقابت جهانی را دریابند و با آن با درایت برخورد کنند، سرانجامی بجز عقب ماندن و ورشکستگی نخواهند داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۲ ، ۲۱:۵۹
حسین عباسی

احتکار و انحصار

دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۱۸ ق.ظ

مختار عباسی از خوانندگان این وبلاگ پرسیده "نظر اقتصاد جدید در مورد مسئله احتکار چیه؟ آیا اصلا احتکار رو معضلی میدونه یا نه؟"

ما در اقتصاد آنچه تقبیح می کنیم انحصار است نه احتکار. آنچه احتکار می نامیمش، یعنی خرید کالا در یک زمان و فروش آن در زمان دیگر، اگر به انحصار شدید بیانجامد مضر است، اگر نیانجامد مفید است. برای شرح این جواب دو حالت را در نظر بگیرید.

حالت اول: در تابستان میوه ها و سبزیجات می رسند. مقدار خیلی زیادی مثلاً سیب زمینی وارد بازار می شود و قیمت آنها افت می کند. اگر بنا باشد که این سیب زمینی ها همگی به فروش برسند باید قیمت خیلی پایین بیاید. حتی در این حالت هم ممکن است سیب زمینی کاران نتوانند تمامی محصولات را بفروشند.

حال اگر کسی بیاید و این سیب زمینی ها را بخرد و آنها را در سردخانه انبار کند تا به قیمت بالا بفروشد، لطف بزرگی در حق جامعه کرده است. این کار باعث کاهش عرضه در بازاهای معمولی می شود و در نتیجه قیمت را بالا نگاه می دارد. در زمستان کالاها وارد بازار می شود و باعث کاهش قیمت می شود، هر چند قیمتش از قیمت تابستان بیشتر است. این "ملایم کردن تغییرات قیمتی" نقش مهمی در استفادۀ بهینه و افزایش رفاه تولید کننده و مصرف کننده دارد. در کشورهای صنعتی این امر در ابعاد بسیار بزرگ انجام می شود در نتیجه تغییرات قیمتی در فصول مختلف تقریباً صفر نیست.

خرید در دوران وفور و نگهداری برای دوران کمیابی فقط برای کاسبی نیست. این کار را همگان می کنند. کافی است از افرادی که دهۀ پنجاه و شصت را یادشان است بپرسید. در آن سالها همۀ خانواده ها در پاییز می رفتند میدان بار و پیاز کیسه ای می خریدند و می گذاشتند در زیر زمین برای زمستان. مربا و ترشی و خشک کردن میوه همگی خرید زیاد در دوران ارزانی و فروش یا مصرف در دوران کمیابی است.

حالا همین شرایط را کمی عوض کن. فرض کن سیب زمینی در بازار زیاد نباشد و کسی بتواند با فروشندگان به قراردادی برسد که تنها خریدار سیب زمینی باشد و آنها را انبار کند و ذره ذره و با قیمت بالا وارد بازار کند. در این حالت او انحصاردار بازار سیب زمینی است و در نتیجه هم قیمت بالاتر است و هم مقدار کمتر از مقداری که می توانست باشد. این انحصار است که به ضرر اقتصاد است. انحصار بخصوص وقتی کل عرضه را محدود کند کمبود ایجاد می کند.

این امر در اقتصادهای کوچک ممکن است در هر بازاری ایجاد شود. ولی وقتی اقتصاد بزرگ می شود و بخصوص در بازارهایی که تعداد فروشنده ها و خریداران زیاد هستند، کسی که کالایی می خرد و انبار می کند نمی تواند باعث تغییرات گسترده در قیمت شود و در نتیجه انحصار عملاً موضوعیتش را از دست می دهد.

اقتصاد ایران بزرگتر از آن است که کسی بتواند در ابعاد بزرگ در کالاهایی مثل سیب زمینی انحصار ایجاد کند. آنچه در اقتصاد ایران می تواند اتفاق بیافتد (و در برخی بازارها اتفاق می افتد) این است که تولید یا واردات یا پخش کالاهایی توسط دولت منحصراً به کسی داده شود. در این حالت است که فرد می تواند به دلایل مختلف این کالاها را در انبارها نگه دارد یا ذره ذره از گمرک ترخیص کند تا بازار انحصاری اش حفظ شود.

هر وقت می شنوم که کالایی در ایران توسط "سودجویان زالو صفت" احتکار شده است، می گردم ببینم کجای قضیه به یکی از افراد یا سازمانهای دولتی وصل می شود و کالای مربوطه چقدر قابلیت ایجاد انحصار دارد. اکثر موارد دیگر چیزی نیست بجز خرید و فروش کالا در دو زمان مختلف که به نفع کل اقتصاد است.

(مواردی که اصولاً نه احتکاری است و نه انحصاری، و سروصداها فقط برای پنهان داشتن نتایج سیاستهای مخرب دولت در بازارها ایجاد شده اند، را وارد این بحث نمی کنم که خودش بحث دیگری است.)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۲ ، ۰۲:۱۸
حسین عباسی

اقتصادِ کلان دولت منتخب

جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۳:۵۷ ق.ظ

مطلب زیر را برای هفته نامۀ تجارت فردا نوشتم و در شمارۀ 48 شنبه 22 تیر چاپ شد.

در هر جای دنیا، هر رئیس دولتی که انتخاب می شود، معمولاً با یک مشکل کلان اقتصادی از قبیل رکود، بیکاری، تورم، کسری بودجه، تراز پرداختها، و مانند اینها مواجه است. رئیس جمهور منتخب ایران با مجموعۀ کاملی از مشکلات اقتصاد کلان روبرو است. این مشکلات هر کدام یکی از فصلهای کتابهای اقتصاد کلان هستند که در دانشگاهها به عنوان مسائل اقتصاد کلان مطرحند.

رئیس جمهور منتخب و مشاوران ایشان در دوران رقابتهای انتخاباتی و پس از انتخابات به این مسائل اشاره کرده اند و گاهی راه حلی هم ارائه داده اند. هر چند مجموعۀ کاملی از دیدگاههای اقتصادی ایشان موجود نیست (و البته در مدت زمان کوتاه پس از انتخابات نمی شود انتظار تهیه و انتشار چنین مجموعه ای داشت)، ولی بر مبنای گفته ها و نوشته هایی که از ایشان و مشاورانشان در دست است، و برخی از آنها در وبسایت ایشان در دسترس است، می توان تحلیلی از نگرش اقتصادی رئیس جمهور آینده داشت و پیشنهادات چندی ارائه کرد.

فصل اول: تولید، رونق، و رکود

اقتصاد ایران در حال رکورد است. تا اینجا را همه می دانیم. آمار رسمی و غیر رسمی نشان می دهند که در سالهای اخیر نرخ رشد به ندرت به یکی دو درصد رسیده است و احتمال وجود رشد منفی را هم نمی توان رد کرد. اما اینکه این رکود تا چه حد عمیق است و کدام بخشهای اقتصادی بیش از سایر بخشها در این رکود فرو رفته اند را نمی دانیم، چرا که اینها نیازمند آماری است که وجود ندارد. رشد پایین و منفی تولید اثرش را در هزینه های خانواده های ایرانی نشان داده است. از سال 1368 به این طرف رشد هزینه های خانواده ها از رشد تورم عقب افتاده است و در نتیجه خانواده ها به طور مستمر قدرت خرید خود را از دست داده اند. مشاوران اقتصادی رئیس جمهور منتخب به درستی بر "بهبود معیشت مردم" و "افزایش قدرت خرید مردم" به عنوان هدف اصلی برنامۀ اقتصادی در سالهای در پیش رو تاکید کرده اند.

افزایش تولید و ایجاد رونق اقتصادی هیچگاه آسان نبوده است و در شرایط کنونی اقتصاد از همیشه سخت تر است. دست دولت در گسترش تولید و ایجاد اشتغال امروزه از هر زمان دیگر بسته تر است. دلارهای نفتی که برای سالیان تولید را تسهیل می کرده اند و شکافها را می پوشانده اند دیگر وجود خارجی ندارند. وامهای سخاوتمندانه و ارزان رویایی دست نیافتنی به نظر می رسند. استخدام افراد در مشاغل دولتی در اندازه های قابل توجه تقریباً محال است. امروز باید اقتصاد را بر مبنای افزایش کارآمدی بخش خصوصی بازسازی کرد.

برنامۀ رئیس جمهور منتخب برای رشد تولید "رشد سرمایه گذاری، رشد بهره وری، و رشد اشتغال" اعلام شده است. رشد سرمایه گذاری از طریق منابع دولتی در کوتاه مدت تقریباً محال است. همگان از محدودیتهای شدید بودجه ای در سالهای اخیر آگاهی داریم. دولت اگر بتواند تعهدات جاری را حتی با استفادۀ محدود از روش چاپ پول به انجام رساند، و برخی از طرحهای عمرانی موجود که نیاز به سرمایۀ کم برای راه اندازی دارند را به پایان برساند، باید به او آفرین گفت. آنچه می ماند سرمایه گذاری بخش خصوصی و نیز سرمایه گذاری خارجی است که هر کدام الزامات خود را دارند. سرمایه گذاری خارجی منوط به بهبود روابط با دنیای خارج و ثبات سیاستها و شفافیت برنامه ها است که فقط در بلند مدت ممکن است. سرمایه گذار خصوصی هم در سالهای گذشته آنقدر از دخالتهای نابجای دولت متضرر شده که به ازای هر ریال سرمایه گذاری در تولید چندین ریال را در حفظ آن سرمایه گذاری می کند. کلید رشد سرمایه گذاری را باید در ایجاد انگیزه برای تغییر رفتار سرمایه گذار بخش خصوصی و در مرحلۀ بعد سرمایه گذار خارجی دانست.

رشد بهره وری هر چند تنها راه پیشرفت بلند مدت اقتصاد است، در کوتاه مدت حتی از رشد سرمایه گذاری هم سخت تر است. بهره وری به معنای تولید بیشتر با استفاده از منابع کمتر است. تا الان باید برای رئیس جمهور منتخب و مشاوران ایشان، که سالها در حاکمیت تجربه اندوخته اند، روشن شده باشد که رشد بهره وری را نمی توان در فعالیتهای اقتصادی دولت جستجو کرد. این بخش خصوصی است که می تواند این بار سنگین را از زمین بردارد. این افراد هستند که می توانند با انگیزۀ سود بیشتر از منابع استفادۀ بهتری بکنند و به این ترتیب بهره وری را افزایش دهند.

چنین کاری هم الزاماتی دارد که خوشبختانه در گفته های رئیس جمهور منتخب به آنها اشاره شده است. مهمترین این الزامات بهبود فضای کسب و کار است. این بهبود با بخشنامه و دستور حاصل نمی شود. آنچه تحت عنوان بهبود فضای کسب و کار مطرح می شود چیزی نیست بجز برداشتن موانع (غالباً دولت ساخته) از مسیر فعالیت اقتصادی افرادی که می توانند سرمایه و فکر خود را به کار بیاندازند و تولید کنند. بخشی از این موانع قوانین و مقررات ناظر بر فعالیت بخش خصوصی است و بخشی هم وجود انحصارگرانۀ بخش دولتی که در رقابتی نابرابر بهترین منابع جامعه را برای خود بر می دارد. بهبود فضای کسب و کار بهبود در هر دو بخش این موانع را در بر می گیرد. بهبود فضای کسب و کار توسط دولت مانند قطع کردن دستی است که دچار عفونت شده است، به همان اندازه دردناک و به همان اندازه لازم.

در نوشته ها و گفته های مشاوران رئیس جمهور منتخب اشاراتی به دست نامرئی آدام اسمیت دیده می شود و تاکید بر اینکه بنا نیست اقتصاد را به این دست نامرئی بسپارند. طنز تلخ زمانه این است که در روزگار وفور دلارهای نفتی شاید می توانستیم این دست نامرئی را کنار بزنیم و دولت را جای آن بنشانیم که دلارها را خرج کند و تولید و اشتغال ایجاد کند، ولی در زمان وفور مشکلات چاره ای بجز دست دادن با این دست نامرئی نداریم. البته با دانستن اینکه این دست نامرئی چیزی نیست بجز تک تک افراد فعال جامعه که نیروی فکری و سرمایۀ خود را در مسیر تولید به کار می اندازند، چنین دست دادنی نه تنها ایرادی ندارد، بلکه تنها راه مواجهه با مشکلات است.

فصل دوم: بیکاری و اشتغال

بیکاری در ایران، بخصوص در میان جوانان بالا است. بیکاری زنان جوان تا حد پنجاه درصد هم می رسد. علیرغم نبود آمار به روز در مورد بیکاری، شواهد نشان می دهد که نرخ بیکاری روز به روز در حال افزایش است. هم ساختار جمعیت و هم روند تولید در سالهای اخیر این مسئله را تشدید کرده است.

آنچنان که از نوشته ها و مناظره های مشاوران رئیس جمهور منتخب بر می آید، نگرش به بیکاری نگرشی حمایتی است. مشاوران به اصولی از قانون اساسی اشاره کرده اند که تامین اشتغال را از وظایف دولت شمرده اند و نتیجه گرفته اند که چون این امر فراهم نشده است، دولت باید از بیکاران حمایت کند. راه حلی که مشاوران ارائه کرده اند این است که یارانۀ دو دهک (هفت میلیون نفر) را قطع کنیم و منابع را اختصاص بدهیم به 3.5 میلیون بیکاری که "درآمد صفر" دارند و با یک حساب و کتاب ساده نتیجه می گیرند که با توجه به نسبت این دو گروه، می توان چهار برابر پول یارانه را به بیکاران داد.

این سیاست ضد اشتغال است و ضد تولید. کافی است به انگیزۀ افراد توجه کنیم. اگر کسی بتواند با گوشۀ خانه نشستن چهار برابر یارانه ها را دریافت کند، بسیاری از افراد فعالیت اقتصادی خود را متوقف خواهند کرد یا آن را به سمت فعالیتهای غیر قابل ردیابی و مشاهده خواهند راند تا از این موقعیت استفاده کنند.

مشکل اصلی اقتصاد در حال حاضر رکود است، به این معنی که تولید کننده انگیزه یا توانایی تولید ندارد. بیکاری از تبعات این مشکل است. هر سیاستی که این انگیزه ها را کم و موانع تولید را افزایش دهد مشکل اقتصاد ایران را کم نمی کند که بر آن می افزاید. به نظر می رسد که مشاوران رئیس جمهور منتخب در صدد طراحی بیمۀ بیکاری بوده اند ولی سیاست پیشنهادی با بیکۀ بیکاری تفاوتهای اساسی دارد. مهمترین مسئله ای که طراحی بیمۀ بیکاری با آن مواجه است، کاهش انگیزۀ افراد برای فعالیت است. به همین دلیل در طراحی بیمۀ بیکاری تعیین مقدار پول پرداختی و دورۀ زمانی پرداخت اهمیت اساسی دارد. اگر پول پرداختی زیاد باشد، افراد راهی برای بیکار شدن و بیکار ماندن پیدا می کنند و این کار را تا زمانی که بیمه پرداخت شود ادامه می دهند. این همه باید اضافه شود به مسئلۀ تشخیص بیکاران که مسئله ای است به اندازۀ کافی بزرگ.

نکتۀ دیگر که در مباحث اشتغال و بیکاری نمایندگان رئیس جمهور منتخب به آن توجه کافی نشده است، ترکیب بیکاران است که به سمت بیکاران با تحصیلات دانشگاهی در حال تغییر است. جوانان زیادی ورود خود به بازار کار را با ادامۀ تحصیلات به تعویق انداخته اند. این تعویق نمی تواند بی انتها باشد. دیر یا زود تحصیلات به پایان می رسد و این افراد متقاضی کار می شوند. در نتیجه در آیندۀ نه چندان دور تعداد بسیار زیادی از افراد تحصیل کرده وارد بازار می شوند. انتظارات این افراد و توانایی های آنها با بیکاران فاقد تحصیلات عالی تفاوت دارد. در نتیجه ساز و کاری که  برای ایجاد اشتغال تدوین می شود نمی تواند نسبت به این ویژگی بی تفاوت باشد. آنچه این تصویر را پیچیده تر می کند این است که بسیاری از افراد بخصوصی زنان دارای تحصیلات عالی در مواجهه با بازار کار نامناسب به طور موقت از بازار کار خارج شده اند. این امر در روند کاهشی نرخ مشارکت قابل ردیابی است. به محض مشاهدۀ بهبود در وضع اشتغال بخشی از این افراد مجدداً به بازار برخواهند گشت. نرخ بیکاری بالا برای سالیان سال بخشی از واقعیت اقتصاد ایران خواهد ماند. حل این مشکل فقط در دراز مدت و در صورت تحول اساسی در ساختار تولید و نیز برخی قوانین ناظر به بازار کار ممکن خواهد بود.

فصل سوم: تورم

کیست که این روزها با افزایش همه روزۀ قیمتها مواجه نباشد و کیست که طعم تلخ کاهش مداوم قدرت خرید را در سالهای اخیر نچشیده باشد؟ اگر بیکاری مشکلی است که گروهی از خانواده ها با  آن درگیرند، خانواده هایی که فرد بیکار دارند، تورم مشکلی است که هیچکس را بی نصیب نمی گذارد.

مشاوران رئیس جمهور منتخب به درستی این جمله را برجسته کرده اند که  "تورم مالیات ظالمانه‌ای است که از کارمندان، کارگران و افراد با درآمدِ ثابت، به اجبار دریافت می‌شود." این تنها مشکلی که تورم ایجاد می کند نیست ولی یکی از بدترین آنها است. تورم، بخصوص تورم بالا، همگان را متاثر می کند چرا که تولید را مختل می کند و درآمد جامعه را کاهش می دهد یا از رشد آن می کاهد. این اثر به تساوی در میان افراد تقسیم نمی شود. در حالیکه افراد دارای مشاغل آزاد می توانند با افزایش مدام قیمت کالاهایشان به نوعی از اثر تورم بکاهند، افراد با درآمدهای ثابت نمی توانند درآمد خود را با افزایش تورم افزایش دهند و بیشترین لطمه را از تورم می خورند. بعلاوه از آنجا که ترکیب کالاهایی که افراد با درآمدهای کم مصرف می کنند با ترکیب کالاهای خانواده های پر درآمد متفاوت است، و همزمان افزایش قیمت گروههای مختلف کالایی متفاوت است، تورم فشاری متفاوت بر گروههای درآمدی مختلف وارد می سازد. آمار منتشره از سوی مرکز آمار هم نشان می دهد که تورم گروههای کم درآمد بیشتر از تورم گروههای پر درآمد بوده است.

برنامۀ رئیس جمهور منتخب در این زمینه به نظر روشن می رسد. مشاوران ایشان به روشنی می دانند که تورم در اقتصادهای امروز مشکلی حل شده محسوب می شود. نیاز دولت به پول و عدم استقلال بانک مرکزی با هم ترکیب می شوند تا حجم پول افزایش یابد و تورم را تشدید کند. این مشکلی سیاسی است نه اقتصادی و راه حل آن هم استقلال بانک مرکزی از نیازهای مالی دولت است. این راه حل به نظر ساده در مرحلۀ اجرا با مشکل بزرگی روبرو می شود: سیاستمدار هیچ انگیزه ای ندارد که این مهمترین و ساده ترین روش کسب درآمد برای مخارجش را از دست بدهد. اینکه دولت آینده در عمل چنین استقلالی را برای بانک مرکزی قائل باشد یه نه، چیزی است که باید منتظر ماند و دید.

در انتها این نکته را نباید ناگفته گذاشت که شرایط رکود اقتصادی، تعهدات پرداختی بزرگی که دولت فعلی بر عهده گرفته، و شرایط تحریمی که اقتصاد ایران را متاثر کرده اند، ممکن است قطع چاپ پول را ناممکن سازد. اینکه دولت آینده مجبور شود برای تامین بخشی از هزینه ها در کوتاه مدت به چاپ پول اقدام کند، قابل درک است. مهم این است که این سیاست تبدیل به سیاست دائمی دولت نشود.

فصل چهارم: تجارت جهانی

تجارت جهانی، یا همان واردات و صادرات، دو کلید واژه دارد: نرخ ارز و دیپلماسی. نرخ ارز اگر باعث ارزان شدن کالاهای خارجی باشد (ریال تقویت شده، مانند انچه در دهۀ گذشته داشته ایم) جریان واردات قوی می شود و صادرات ضعیف. افزایش نرخ ارز این موهبت را  دارد که اقتصاد داخلی را تقویت می کند و صادرات را سود آور می کند. در حال حاضر این اتفاق به دلیل تحریمها و کمبود ارز ارزان اتفاق افتاده است، ولی این امر اثرات بالقوه مثبت آن را از بین نمی برد. دولت فعلی چندین سال با افزایش نرخ اسمی ارز مقابله کرد، ولی قوانین اقتصاد او را وادار به پذیرش واقعیت کرد: نرخ ارز را نمی توان مستقل از تورم نگاه داشت. پذیرش افزایش رسمی نرخ ارز پس از چند سال کلنجار رفتن، اتفاق مبارکی است که دولت رئیس جمهور منتخب آن را مدیون دولت فعلی است.

برنامۀ اعلام شده توسط مشاوران رئیس جمهور منتخب در زمینۀ نرخ ارز چندان روشن نیست. آنچه "ثبات نسبی ارزش پول" نامیده شده و از وقوع آن در دهۀ هشتاد ابراز خشنودی شده، چیزی نبوده مگر افزایش مداوم ارزش ریال به واسطۀ وفور دلارهای نفتی.  در حضور تورمهای دو رقمی، ثبات نرخ اسمی ارز را نمی توان ثبات ارزش پول دانست. ثبات نرخ اسمی برابر است با ریال تقویت شده. اگر نگرش دولت این باشد که افزایش قیمت دلار به معنای کاهش ارزش پول ملی است و باید به هر قیمتی در مقابل آن ایستاد، در همان ورطه ای خواهیم غلتید که سالهای اخیر در آن بوده ایم. دل بستن به افسانۀ افزایش ارزش پول ملی با تزریق دلارهای نفتی به بازارها یا کنترل بازار ارز ممکن است برای ایراد خطابه و به رخ کشیدن اعداد و ارقام خوب باشد، ولی از این آتش آبی برای اقتصاد گرم نخواهد شد. ثبات اسمی ارزش پول ملی در شرایط تورمی می تواند باعث افزایش قدرت خرید ایرانیان از کالاهای خارجی شود، اتفاقی که در دهۀ گذشته افتاد، ولی این افزایش قدرت خرید ناشی از افزایش تولید و بهره وری نیست. هزینه ای که جامعه بابت آن می پردازد بسیار بالا است. بخشی از رکود سالهای اخیر را باید در سیاست ارزی نادرست دولت فعلی ریشه یابی کرد.

بخش نگران کننده تر نگرش مشاوران دولت آینده به نرخ ارز را در این جمله می توان یافت: "با نابسامانی در بازار ارز، روند رشد تورم شتاب بیشتری گرفته و سرمایه‌‌گذاری فاقد توجیه شده است." در این نگرش جای علت و معلول عوض شده است و اگر سیاست اقتصادی بخواهد بر مبنای این نگرش بنا نهاده شود، می تواند تمام برنامه های اقتصادی دولت آینده را مختل کند. اگر بپذیریم که افزایش نرخ ارز است که باعث تورم می شود، تمام تلاشمان را معطوف به کنترل نرخ ارز می کنیم. در این حالت نه تنها از کنترل تورم در می مانیم بلکه تولید و تجارت خارجی را هم دچار مشکل می کنیم. هنوز از سیاستهای سالهای اخیر در زمینۀ کنترل نرخ ارز و شکست تمامی آنها آنقدر دور نشده ایم که بخواهیم همان اشتباهات را تکرار کنیم. این تورم است که باعث تغییر ارزش نسبی دلار می شود و نه بالعکس. وارونه خواندن این داستان مشکلات را مضاعف می کند.

رونق تجارت با آنسوی مرزها بعد دیگری هم دارد: دیپلماسی. خوشبختانه رئیس دولت جدید مرد خوشنام عرصۀ دیپلماسی است. امروزه وقتی رئیس دولتی به سفری می رود، کاروان تجار و مردان اقتصادی که او را همراهی می کنند اگر نه بزرگتر از کاروان مردان سیاسی، حداقل در همان اندازه ها است. باز کردن بازارها برای کالاهای ایرانی و کشف بازارهای بهتر برای واردات کالاهایی که ما نیاز داریم، همراهی دیپلماتها و فعالان اقتصادی را می طلبد. 

خلاصه اینکه دولت آینده نیک می داند که چالشهای پیش پایش بزرگند و بی شمار. در عین حال عزم عمومی در میان گروههای سیاسی و مردم برای مواجهه با این چالشها هم محکم است و استوار. امید است با بکار گیری دانش و تجربه، این عزم به موفقیت بیانجامد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۲ ، ۰۳:۵۷
حسین عباسی

سازمان برنامه و بودجه به چه کار می آید؟

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۴:۲۸ ق.ظ

علی، از خوانندگان این وبلاگ، پرسیده: "نقش ها و وظایف سازمان برنامه و بودجه دقیقا چی هست؟ چرا احیا کردنش این قدر مهم هست؟"

هفته نامۀ پر محتوای "تجارت فردا" شنبه اول تیر ماه دو نوشته در این باره منتشر کرده است، یکی از محمد طبیبیان که سالها در سازمان برنامه بوده و زیر و بم سازمان را خوب می شناسد، و دیگری فرزاد طاهری پور که زمانی رئیس دفتر اقتصاد کلان سازمان بود. هر دو نوشته به خوبی توضیح داده اند که سازمان برنامه چه کار می کرد و چرا مهم بود. خواندن این دو را اکیداً توصیه می کنم که لبّ مطلب را گفته اند.

آنچه من بر مبنای این دو نوشته و تجربۀ تحصیل و کار در مؤسسه (که به نوعی فرزند سازمان برنامه بود) می دانم این است که سازمان برنامه مهمترین و قوی ترین ابزاری است که قوۀ مجریه و به طور مشخص رئیس جمهور برای پیشبرد اهدافش در اختیار دارد. هر چه این ابزار قویتر و علمی تر و کارآمدتر باشد، قدرت رئیس جمهور و توانایی اش در بهبود وضع بیشتر است.

نخستین وظیفۀ سازمان برنامه تهیۀ بودجه های سالانه  و نظارت بر اجرای آنها است. بودجه هم که روشن است یعنی چه: تقسیم پولی که محدود است بین سازمانهایی که دهها دلیل موجه ارائه می کنند که باید به آنها پول بیشتری اختصاص داده شود. وقتی که درآمد دولت محدود است، مانند زمانی که پول نفت کاهش می یابد و این روزها که به دلیل تحریم انتقال همان پول محدود نفت به داخل هم دچار مشکل است، نقش سازمانی که بتواند بین این تقاضاهای بیشمار و منابع محدود توازنی برقرار کند، برجسته تر می شود.

بعلاوه دولتها برای کسب محبوبیت بین مردم تمایل به خرج کردن دارند. گاهی هزینۀ این خرج کردن برای اقتصاد خیلی بالا است (مانند خرج کردن از محل چاپ پول و ایجاد تورم). سازمان برنامه می تواند از طریق کنترل هزینه ها از چنین اتفاقی تا حدی پیشگیری کند. همین کارکرد است که دوخی دولتیان را نسبت به سازمان برنامه بدبین کرده است. کم اتفاق نمی افتاد که وزیر یا معاون وزیر باید برای بودجه گرفتن شخصاً منت کارشناس سازمان برنامه را می کشید. شاید از نظر ملاحظات رتبه و مقام، چنین اتفاقی خوشایند نبود، ولی مسئله به ماهیت تخصیص منابع بر می گشت. برای تنظیم امور مملکت جایی باید باشد که جلو خرجهایی که با درآمد نمی خواند را بگیرد.

مهمتر از تخصیص بودجه این است که بودجه به شکلی اختصاص یابد که برخی اهداف بلند مدت هم دنبال شود. مثلاً اگر قرار است وضعیت بهداشت یا راه یا پتروشیمی در کشور تحول اساسی بیابد، سازمان برنامه است که می تواند به طور سازگار از طریق بودجه این کار را آسان کند.

در همین حوزه وظیفۀ دیگر سازمان برنامه هم قابل ذکر است: نظارت بر اجرای درست بودجه و خرج پول در محلی که باید. امروزه کمتر سازمان دولتی در کشورهای صنعتی است که بودجه هایش علاوه بر نظارت حسابداری نظارت کاربردی نشود. هر چند چنین کاری در ایران به اندازه ای که باید انجام شود، نمی شود، ولی سازمان برنامه بهترین محل برای گسترش چنین نظارتهایی است. سازمانها برای گرفتن بودجه ناچارند به سازمان برنامه بگویند که پول را برای چه مصرفی می خواهند. همین اطلاعات سازمان برنامه را قادر می کند که میزان دستیابی به اهداف را اندازه بگیرد. خرج بیت المال شوخی بردار نیست. اگر سازمانی بودجه را حیف و میل کند باید پاسخگو باشد.

وظیفۀ مهم دیگر سازمان برنامه و بودجه تهیۀ برنامه های بلند مدت است. پرداختن به جزئیات این برنامه ها و تعیین میزان موفقیت آنها فراتر از هدف این نوشته است. همه می دانیم که بسیاری از بخشهای این برنامه ها اجرا نشده اند. با وجود این معتقدم چنین برنامه هایی برای اقتصاد ایران مثبت بوده اند. علاوه بر اینکه این برنامه ها توانسته اند منابع انسانی و فیزیکی کشور را در جهت های خاصی متمرکز کنند، این امکان را فراهم کرده اند که بخش بزرگی از دانشگاهیان، سیاستمداران، و تصمیم گیران بتوانند فضایی مشخص برای گفتگو پیدا کنند. طراحان و موافقان برنامه با ارائۀ آن و مخالفان با نقد آن، هم دانسته ها و توانایی های خود را به ظهور می رسانند و هم به سایرین اطلاعات می دهند. در غیاب چنین برنامه هایی هم حرکت اقتصاد آشفته تر از آن می شد که هست، و هم مباحث اقتصادی پراکنده تر می شد. هنوز هم که گاهگاهی به قانون برنامۀ سوم نگاه می کنم می بینم نظم و ترتیب لازم برای فکر کردن منسجم در مورد حرکت رو به جلوی اقتصاد را در آن می بینم. به نظرم این برنامه می تواند نقطۀ شروعی باشد برای بازگشت جدی مباحث اقتصادی به عرصۀ تصمیم گیری.

سازمان برنامه و بودجه یک بار در اوایل انقلاب با این استدلال که سازمانی آمریکایی است تعطیل شد. این تعطیلی دیر نپایید و با روشن شدن این نکته که توازن درآمد و هزینه اگر از آمریکا هم آمده باشد (که نیامده) بخش غیر قابل اجتناب کشورداری است، باز گشایی شد.

بار دوم سازمان برنامه توسط دولت محمود احمدی نژاد تعطیل شد با این استدلال که کارها کند پیش می رود.این استدلال البته تا حدی که در مورد همۀ سازمانهای دولتی صادق است، در مورد سازمان برنامه هم صدق می کند. سازمانهای دولتی بخصوص در کشورهای در حال توسعه با کارآمدی فاصلۀ زیادی دارند. مشکل انحلال سازمان این بود که جایگزین بهتری برایش وجود نداشت. بهتر است وقتی دست به تخریب جایی بزنیم که بتوانیم جایش را با چیزی بهتر پر کنیم.

الان به نظر می رسد که بین تصمیم گیران عمدۀ حاکمیت توافقی بر احیای سازمان وجود دارد. استخوان خرد کرده های سازمان برنامه هنوز در گوشه و کنار هستند و بهترین مرجع برای بازسازی سازمانی کارآمد به شمار می روند. امیدوارم روزی ببینیم که سازمان به صورت به مراتب کارآمدتر از قبل بازسازی شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۲ ، ۰۴:۲۸
حسین عباسی

عباسی، از خوانندگان این وبلاگ نوشته: "تورم فقرا را فقیرتر و ثروتمندان را ثروتمندتر می کند. آیا این جمله درست است؟"

بله این جمله "تا حدی" درست است. به دلیل ترکیب هزینه ها و درآمدهای افراد با درآمدهای متفاوت.

تورم افزایش سطح عمومی قیمتها است. سبدی از کالا که یک خانوادۀ "نمونه" مصرف می کند را در نظر بگیرید. این سبد از هر کالایی که خانواده مصرف می کند مقداری متناسب با مصرف خانوار دارد. قیمت این کالاها را هم در نظر بگیرید و ارزش سبد را حساب کنید. اگر همین کار را با ثابت نگه داشتن سبد در سال آینده هم بکنید رقم بزرگتری بدست می آورید. رشد ارزش این سبد ثابت ناشی از افزایش قیمت کالاهای داخل آن است. نرخ رشد را حساب کنید تا تورم را بیابید.

تا اینجا به نظر نمی رسد بین فقیر و دارا فرقی باشد، درحالیکه آمار نشان می دهد این تفاوت وجود دارد.

اخیراً مرکز آمار تورم را برای دهکهای هزینه ای منتشر کرده است. نمودار زیر این نرخها را برای سال 1387 و 1388 نشان می دهد. دو نکته به وضوح از این نمودار قابل استخراج است. اول اینکه دهکهای هزینه ای بالا تورم پایینتری را تجربه می کنند و دوم اینکه هر چه تورم بالاتر باشد تفاوت تورم دهکهای هزینه ای بیشتر است. افت تورم با افزایش درآمد در سال 1387 که نرخ متوسط تورم 25.5 درصد بوده به مراتب بیشتر از افت تورم در سال 1388 بود که نرخ تورمی معادل 9.5 درصد داشت.


علت اصلی این تفاوت را باید در ترکیب سبد کالایی که خانواده های دهکهای مختلف مصرف می کنند، جستجو کرد.

ترکیب کالاهایی که خانواده های کم درآمد مصرف می کنند با ترکیب کالاهایی که خانواده های پر درآمد می خرند متفاوت است. خانواده های کم درآمد بیشترین سهم از درآمد خود را برای غذا و اقلام ضروری دیگر می پردازند در حالیکه خانواده های پر درآمد بعد از پرداخت پول مواد غذایی و سایر ضروریات سهم قابل توجهی از درآمدهایشان را به کالاهای سرمایه ای اختصاص می دهند. تورم مواد غذایی غالباً از تورم کالاهای سرمایه ای بیشتر است و این به معنای تورم بالاتر برای افراد کم درآمد است.

نمودار زیر نسبت هزینه های غذا و مواد غذایی از کل هزینه های خانوار را برای دهکهای هزینه ای نشان می دهد.

 

نمودار زیر نسبت هزینه های سرمایه گذاری از کل هزینه های خانوار را برای دهکهای هزینه ای نشان می دهد.

 

اما این همۀ داستان نیست. بخش دیگرماجرا در ترکیب مشاغلی است که افراد با درآمدهای متفاوت دارند. تورم، بخصوص تورمهای بالا، برای همۀ افراد جامعه زیانبار است و درآمد همه را کاهش می دهد. اما معمولاً دستمزد بگیران بیشتر از افراد دارای مشاغل آزاد از تورم زیان می بینند چرا که دستمزدها در تورمهای بالا با سرعتی کمتر از تورم بازبینی می شود و افزایش می یابند در حالیکه افراد دارای مشاغل آزاد راحت تر می توانند خود را با تورم تطبیق دهند. مهمتر از آن، در میان مزد بگیران هم شاغلین بخش خصوصی به مراتب در موقعیت ضعیفتری نسبت به مزد بگیران دولت قرار دارند. در شرایط تورمی این شاغلین علاوه بر اینکه نمی توانند چندان برای افزایش دستمزد چانه بزنند، به دلیل افت درآمد صاحب کاران، بیشتر در معرض اخراج قرار می گیرند.

نمودار زیر نشان می دهد که افرادی که شاغل بخش دولتی هستند، در وضعیت درآمدی و هزینه ای بهتری قرار دارند.

 

در میان صاحبان مشاغل آزاد هم افرادی که دارای سرمایۀ بیشتر هستند بهتر می توانند ریسهای ناشی از تورم را تحمل کنند. داشتن سرمایه و به اصطلاح کارفرما بودن به معنای داشتن سرمایه و کارگر است. داشتن سرمایه فرد را قادر می سازد که نوسانات قیمتی را با افزایش موجودی انبار تا حدی خنثی کند. همچنین در شرایط تورمی کارفرماها بخشی از نوسانات را به کارگران منتقل می کنند. چنین امکانی برای افرادی که دارای کسب و کارهای فردی هستند محدود تر است. نمودار زیر نشان می دهد که کارفرما بودن در مشاغل غیر کشاورزی در میان افراد ثروتمند تر بیشتر است تا افراد کم درآمد. افراد کم درآمد اگر هم صاحب شغل آزاد باشند، مشاغل کوچک و محدود است به طوری که کارفرما محسوب نمی شوند.

 

به طور خلاصه وقتی شرایط تورمی در اقتصاد حاکم است، افراد کم درآمد هم هزینه های بیشتری را می پردازند و هم افزایش درآمدشان کمتر است. برای همین است که افراد کم درآمد فقیرتر می شوند.

آنچه سبب شد در ابتدای نوشته بگویم ادعای فوق "تا حدی" درست است، این است که تورمهای بالا معمولاً شرایط را برای همۀ افراد جامعه بدتر می کند. ممکن است افراد معدودی در شرایط تورمی به ثروتهای بزرگی دست یابند، ولی این اتفاق محدود است. به طور عمومی تورم بالا شرایط را برای فعالیتهای اقتصادی مشکل می کند و جامعه را فقیر می کند. صد البته بازندگان اصلی کم درآمدترین افراد جامعه اند.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۲ ، ۰۳:۲۴
حسین عباسی

"امید" به گشایش قفل "آمار"

چهارشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۱۷ ب.ظ

نوشتۀ زیر در روزنامۀ دنیای اقتصاد چهارشنبه 12 تیر به عنوان سرمقاله منتشر شد. انتخاب عنوان را مدیون میثم هاشم خانی هستم. ممنون میثم.

با انتخاب رییس‌جمهور جدید به نظر می‌رسد توجه به برنامه‌ریزی‌های بلندمدت بیشتر شود. این توجه، الزاماتی دارد که فراهم کردن آمار و اطلاعات دقیق، شفاف و سریع از مهم‌ترین آنها است.

اهمیت استفاده از آمارهای دقیق برای تدوین برنامه‌ها امری شناخته‌شده است. تهیه برنامه به معنای پاسخ به سوالاتی است از قبیل در کجا ایستاده‌ایم، به کجا می‌خواهیم برویم و چگونه این مسیر را طی می‌کنیم. تمامی این پاسخ‌ها نیازمند آمار است. به عنوان نمونه اگر «بیکاری» را مشکلی می‌دانیم که باید برای حلش برنامه‌ریزی کنیم، ابتدا باید اطلاعاتی در مورد آمارهای دقیق اشتغال و بیکاری داشته باشیم. این اطلاعات فراتر از دانستن نرخ بیکاری است و متغیرهای گسترده‌ای در مورد مشخصات بازار کار و شاغلان و بیکاران را در بر می‌گیرد. برای تعیین هدف و نحوه رسیدن به آن هم باید اطلاعاتی وسیع در مورد ساختار اقتصاد، چگونگی رشد اقتصادی و ایجاد اشتغال و نیز واکنش افراد شاغل و بیکار در مواجهه با سیاست‌های اقتصادی بدانیم، تا بتوانیم سیاستی موثر طراحی کنیم و به نتیجه برسانیم.

این تمامی کارکرد آمار در فرآیند برنامه‌ریزی نیست. در دهه‌های اخیر اجرا و به‌خصوص امتداد بسیاری از برنامه‌ها منوط به مثبت بودن پاسخ به پرسش «ارزیابی» است. در این کارکرد، برنامه‌های کلان مختلف اقتصادی به طور مستمر ارزیابی می‌شوند تا از نتیجه‌بخش بودنشان اطمینان حاصل شود. در مثال اشتغال، سیاست وام‌دهی به بیکاران برای ایجاد کار را در نظر بگیرید. این سیاست بر مبنای این نظریه طراحی می‌شود که مشکل ایجاد شغل، «کمبود سرمایه» است و اگر دولت این سرمایه را در اختیار بیکاران بگذارد، مشکل حل خواهد شد. هر چند می‌توان بر مبنای نظریه‌های اقتصادی با این سیاست مخالفت کرد؛ ولی ارزیابی مستمر این سیاست که تنها در صورت وجود آمار دقیق و به‌روز ممکن است، می‌تواند در تعیین میزان موفقیت طرح و در نتیجه ادامه یا توقف آن فصل‌الخطاب باشد.

در سال‌های گذشته مشکلات انتشار آمار را همگی شاهد بودیم. اختلاف مراکز مختلف تولید و ارائه آمار و اختلاف ارقام ارائه شده از سوی مراکز مختلف موجب ایجاد سردر گمی در میان محققان و تصمیم‌گیران شد. آمار نرخ تورم از این جمله است. در مواردی مانند آمار بیکاری حتی تعریف متغیرهای آماری تغییر کرد و در نتیجه کاربری اطلاعات منتشره را خدشه دار کرد. تولید بسیاری از آمارها متوقف یا دچار وقفه شد. آمار تولید و رشد اقتصادی مدت زمان زیادی منتشر نشد و آماری هم که از زبان برخی مسوولان منتشر شد با واقعیات اقتصادی همخوانی نداشت و از سوی محققان اقتصادی، برخی مراکز تولید آمار و نیز سایر مسوولان با تردید مواجه شد. از انتشار بسیاری از جزئیات آماری خودداری شد و شفافیت در تعریف، اندازه‌گیری و انتشار آمار کاهش یافت.

امروزه استاندارد تولید انتشار آمار در بسیاری از کشورهای جهان بهبود یافته است. آمار بیکاری ماهانه یکی دو روز بعد از اتمام هر ماه منتشر می‌شود. شاخص قیمت تقریبا در هر کالا و گروه کالایی در دسترس است. آمار تولید در تمام بخش‌های اقتصادی به صورت مرتب و بدون تاخیر به روز می‌شود. جزئیات رفتار اقتصادی مصرف‌کننده تولیدکننده، وارد و صادرکننده و خلاصه تمامی افرادی که اقتصاد را تشکیل می‌دهند، هر روزه اندازه‌گیری و منتشر می‌شود. آمار بازارها و سهام شرکت‌ها تقریبا به صورت زنده قابل مشاهده است. در نتیجه حجم عظیمی از اطلاعات هر روز و هر ساعت و دقیقه منتشر می‌شود که هر گونه مطالعه و برنامه‌ریزی را تسهیل می‌کند.

خلاصه اینکه انتشار منظم و شفاف آمار اقتصادی دقیق، نه کاری است از سر تفنن و نه مصداق افشای اسرار، بلکه فقط به منزله شفاف کردن فضای تصمیم‌گیری است برای اتخاذ تصمیمات بهتر و کارآتر؛ مساله‌ای که امیدواریم دولت آینده آن را جدی بگیرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۲ ، ۱۳:۱۷
حسین عباسی

قیمتهای نسبی یعنی چه؟

دوشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۴۳ ب.ظ

پاسخ به سؤال سوم علی، از خوانندگان این وبلاگ:

چرا "اصلاح قیمتهای نسبی" مهمند؟

به نظر من مهمترین متغیری که در اقتصاد وجود دارد، قیمت است. (اقتصاد خرد یعنی نظریۀ قیمت، ما مخلصیم آقای گری بکر!) حذف قیمت از اقتصاد به معنی از بین بردن اقتصاد است. اتفاقی که در شوروی سابق افتاد، اگر چه شوروی سابق هم برای بقا به قیمتهای نسبی که در خارج از مرزهایش وجود داشت اتکا می کرد.

ابتدا بگویم که وقتی صحبت از قیمت می کنیم، نسبی بودنش در آن مستتر است. مثلاً در شرایط تورمی ایران که قیمتها سالی سی درصد رشد می کنند، وقتی صحبت از قیمت یک کالا می کنیم، منظورمان در واقع قیمت آن نسبت به سایر کالاها است. قیمت مطلق در بحث ما چندان اهمیتی ندارد.

اما قیمت به چه معنی است؟ قیمت هر کالا در ظاهر رقمی است که فروشنده به من و شما می گوید و ما می پردازیم و زیر لب فحشی هم بهش می دهیم. ولی از دید اقتصادی این قیمت برآیند رفتار تمامی فروشندگان (عرضه کنندگان) و خریداران (تقاضا کنندگان) بالقوه و بالفعل است. یعنی همه چیز!

حالت ساده شدۀ مدلی که ما برای بازار کالایی مثل خربزه در نظر می گیریم به شکل زیر است.

در سمت فروشندگان اتفاقی که می افتد این است که تمامی افرادی که خربزه می فروشند  نگاهی می اندازند به هزینه هایشان. این هزینه ها تمامی هزینه های ممکن را در بر می گیرد، از جمله درآمدی که فرد دارد از دست می دهد به واسطۀ خربزه فروش بودن. فروشنده حساب و کتاب می کند که این فعالیت برایش این قدر خرج بر می دارد و وقت و انرژی خودش هم اینقدر می ارزد. ما این را تمایل به دریافت می نامیم. این مقدار به او کف قیمت را برای هر کیلو خربزه می دهد. هر قیمتی بالای این قیمت برایش خوب است. و البته قیمت هر چه بالاتر بهتر. توجه کنید که این مقدار "کف قیمتی است که او حاضر به پذیرش است" نه قیمتی که در بازار می بینید.

آنچه مهم است این است که این هزینه ها صورت ریال و تومان دارند ولی در واقع منابع جامعه اند که برای تولید خربزه صرف شده اند. به عبارت دیگر ارزش منابع جامعه که صرف تولید خربزه شده است در ذهن فروشنده به صورت هزینه وجود دارد.

در سمت خریدار هم اتفاق مشابهی می افتد. خریدار حساب و کتاب می کند که این یک کیلو خربزه برایش چقدر می ارزد. ما این را تمایل به پرداخت می نامیم. این مقدار مسئله ای فردی است و آن را فقط خود خریدار بالقوه می داند. اگر این مقدار بیش از قیمتی باشد که در بازار می بیند آن را می خرد وگرنه نمی خرد. به عبارت دیگر ارزشی که جامعه برای هر کالا می گذارد در قالب این تمایل به پرداختها به ظهور می رسد. باز هم توجه کنید که این مقدار "سقف قیمتی است که او حاضر به پرداخت است" نه قیمت پرداختی.

حالا این دو طرف وارد بازار می شوند و همدیگر را پیدا می کنند. اگر پولی که خریدار حاضر است بدهد بیش از پولی باشد که فروشنده حاضر است بگیرد، خربزه خرید و فروش می شود به قیمتی که این دو بر سر آن توافق می کنند. اگر بازار از صدها و هزاران فروشنده و خریدار تشکیل شده باشد، قیمتی ایجاد می شد که ما قیمت بازار رقابتی می نامیمش. مسئلۀ قیمت در بازارهای غیر رقابتی کمی با این مسئله متفاوت است، هر چند در نهایت هزینه های عرضه کننده و ارزش متقاضی و نیز قدرت چانه زنی آنها با همدیگر در آن ظاهر می شود.

این قیمت تمام اطلاعات مربوط به منابعی که صرف تولید خربزه شده و ارزشی که افراد جامعه برای آن قائلند، را در بر دارد و اهمیتش از همینجا ناشی می شود. وقتی که قیمتی در بازار وجود دارد، خریدار و فروشندۀ بالقوه با آن نگاه می کند و آن را با شرایط خودش مقایسه می کند. اگر من فروشنده حاضر باشم بیش از آن قیمت را برای خربزه بپردازم، می خرمش. اگر تولید کنندۀ بالقوه هم فکر کند می تواند با هزینۀ کمتر از آن قیمتی که در بازار هست آن را تولید کند، به جمع تولید کنندگان می پیوندد.

این است که اقتصاددانان می گویند قیمت دارد به طور مستمر به تولید کننده و مصرف کنندۀ بالقوه سیگنال می دهد که چگونه رفتار کنند. هر گونه دخالت در قیمت سبب می شود که این تعادل به هم بخورد. نتیجۀ این دخالت تغییر رفتار مصرف کننده و تولید کننده و در نتیجه تولید و مصرف بیش از حد یا کمتر از حد خربزه است.

برای مثالی از دخالت در بازار قیمت نان را در نظر بگیرید. برای سالها قیمت نان در ایران به واسطۀ سوبسیدها پایینتر از حد تعادلی بود. برای فرض کنید قیمت نان 400 تومان است و قیمت تعادلی آن 1000 تومان. این قیمت به تمامی تولید کنندگان نان می گوید که اگر هزینه هایتان بیش از 400 تومان است سراغ تولید نان نروید. یعنی منایع جامعه نباید صرف تولید گندم و نان شود چون "به صرفه نیست". به جای آن بهتر است بروید مثلاً کارگری کنید یا مثلاٍ توت فرنگی بکارید. از سوی دیگر این قیمت به مصرف کنندگان می گوید اگر حاضرید برای نان بیش از 400 تومان بپردازید بروید نان بخرید. مثلاً کسی که دامداری دارد هم می تواند به جای خرید علوفه برای گوسفندهایش برود نان بخرد و بدهد به دامها.

به عبارت دیگر چون قیمت نسبی نان نسبت به توت فرنگی و علوفه و دستمزد کارگر و همۀ قیمتهای دیگر دستکاری شده است، هم تولید کننده و هم مصرف کننده رفتارشان را عوض می کنند. و این به معنی اختصاص دادن غیر بهینۀ منابع جامعه به تولید گندم، توت فرنگی، علوفه و سایر کالاها است.

برای همین است که من معتقدم اولین قدم در هر گونه اصلاح اقتصادی اصلاح قیمتهای نسبی است. کلید پیشرفت یک جامعه در استفادۀ بهینه از منابعش است. شرط لازم برای این کار هم داشتن قیمتهای نسبی صحیح است. اگر جامعه نتواند این کار را بکند محکوم به عقب ماندگی است.

پس نوشت: حالا که این را گفتم این را هم اضافه کنم که شخصاً با کاهش یارانۀ نان موافق هستم ولی با حذف کامل آن موافق نیستم. به نظرم هزینه های ناکارآمدی که یارانۀ نان ایجاد می کند، به تضمین غذایی که برای افراد فقیر ایجاد می کند می ارزد. به عبارت دیگر، گاهی برخی اولویتها وجود دارد که ناکارآمدیهای خاصی را توجیه می کند. و البته این توجیه زمانی معتبر است که بتوانیم با استدلالهای اقتصادی نشان دهیم که منافع ناشی از دخالتها آنقدر هست که جامعه بخشی از منابعش را برای آن به هدر دهد.

در ضمن این اولین باری است که من فونتی را برجسته کردم. می توانید حدس بزنید این دو مفهوم "تمایل به پرداخت" و "تمایل به دریافت" چقدر در اقتصاد مهمند.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۷:۴۳
حسین عباسی

نرخ سود بانکی

يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۵۸ ب.ظ

سؤال دوم علی، از خوانندگان این وبلاگ:

"مورد دیگر «آزاد سازی و رقابتی سازی نرخ سود بانکی» هست : چرا این مورد مهم هست؟ چگونه باید انجام بشه؟ و یک سوال کلی تر این که چرا در برخی از کشورها نرخ سود بانکی خیلی پایین هست (مثلا آمریکا، ژاپن، بریتانیا) و در برخی دیگه نسبتا بالاست (مثل ایران)؟ پایین بودن این سود خوب هست یا بالا بودنش یا اصلا بستگی به ساختار اقتصادی کشور داره؟ برای اقتصاد ایران باید افزایش پیدا کنه یا کاهش؟"

برای روشن شدن اینکه نرخ بهره چیست و چکار می کند بیا و یک مبادلۀ فرضی را در نظر بگیر. من امسال به ده میلیون تومان پول نیاز دارم و می خواهم آن را سال آینده پس بدهم. شما هم ده مییلون داری و نمی خواهی خودت با آن کاری بکنی. تو می توانی پولت را به من قرض بدهی. چه نوع توافقی برای هر دو طرف قابل قبول خواهد بود؟ قطعاً تو حاضر نمی شوی ده میلیون را الان بدهی و همان ده میلیون را سال دیگر بگیری. به یک دلیل ساده: تورم سی درصد است. تو می توانی ترکیبی از کالاهای بادوام را الان بخری و سال دیگر بفروشی به سیزده میلیون تا نه سود کرده باشی و نه ضرر. در نتیجه من باید بیشتر از نرخ تورم، مثلاً سی و پنج درصد یا سیزده و نیم میلیون به تو پیشنهاد بدهم تا سودی هم کرده باشی و ریسک دادن پول به دیگری هم پوشش داده شده باشد.

در اینجا دو نرخ بهره داریم یکی نرخ بهرۀ اسمی که همان 35 درصد است (ده میلیون می دهی و 13.5 می گیری) و دیگری نرخ بهرۀ واقعی که نرخ بهرۀ بعد از تورم است که در اینجا پنج درصد است (تو می توانی 13 میلیون را با خرید هر کالایی که قابل انبار کردن باشد گارانتی کنی، آن نیم میلیون است که سود واقعی است و از فعالیت مولد اقتصادی حاصل می شود).

حالا وقتی دولت می آید و می گوید همۀ بانکها باید در شرایط تورمی سی درصدی فقط بیست درصد به پس اندازها بدهند و بیست درصد بهره از وام گیرنده بگیرند (این دو شاید کمی متفاوت باشند ولی اصل قضیه را عوض نمی کند) اتفاق دیگری می افتد. تو حاضر نمی شوی پولت را به بانک بدهی چون بهرۀ بیست درصدی به معنی از دست دادن ده درصد قدرت خرید است. در این حالت نرخ بهره واقعی منفی ده درصد است و نرخ بهرۀ اسمی بیست درصد. رفتار مردم را نرخ بهرۀ واقعی تعیین می کند نه نرخ بهرۀ اسمی. نرخ بهره ایران آمریکا را هم اگر می خواهی مقایسه کنی باید نرخ بهرۀ واقعی و نه اسمی را مقایسه کنی.

اگر نرخ بهرۀ واقعی مثبت باشد ولی دولت درآن دخالت کند و مثلاً همه را پنج درصد اعلام کند یعنی رقابت را در میان بانکها حذف کند مشکلات دیگری پیش می آید. رقابت به این معنی است که کسی که می تواند بهتر و کارآمدتر کار کند باید بیشتر پیشرفت کند تا کسی که تولیدش خیلی تقاضا ندارد و در نتیجه سود زیادی ندارد. رقابت یعنی بانکهایی که می توانند کارآمدتر کار کنند باید بمانند و بانکهایی که نمی توانند باید ورشکست شوند و از اقتصاد خارج شوند. مشکل عدم رقابت در تشدید عدم کارآیی است و منحصر به بازار پول نیست. در هر بازاری عدم رقابت مشکل زا است.

اینکه نرخ بهره چقدر باشد بستگی به این دارد که چقدر پس انداز در اقتصاد باشد و چقدر تقاضا برای سرمایه گذاری. مثلاً اگر شما تنها کسی باشد که ده میلیون پول داری و من و ده نفر دیگر متقاضی این پول هستیم، شما این پول را وام می دهی به کسی که بیشترین بهره را بدهد. در مقابل اگر من تنها متقاضی باشم و ده نفر حاضر باشند وام بدهند، نرخ بهره پایین خواهد بود. یعنی در اصل همان عرضه و تقاضا بر بازار پول هم حاکم است.

اما نکتۀ دیگر در مورد نرخ بهره این است که ریسک هم در آن مستتر است. مثلاً اگر شما احتمال کمی بدهی که من ممکن است نتوانم پول تو را پس بدهم، بهرۀ بالاتری را طلب می کند تا آن ریسک را پوشش دهی. برای همین است که در بازار ایران نرخ بهرۀ واقعی بالا است. دولت آمریکا مطمئن ترین و کم ریسک ترین اوراق قرضه را منتشر می کند، بهرۀ پایینی به خریداران این اوراق می دهد ولی به دلیل بدون ریسک بودن این نوع سرمایه گذاری، بسیاری از افراد و بخصوص دولتها مایل به خرید اوراق قرضۀ آمریکا هستند.

بانکهای مرکزی با جابجا کردن حجم پول در دسترس نرخ بهره را جابجا می کنند. با این کار سعی در افزایش رشد اقتصادی از یک سو و یا کاهش تورم از سوی دیگر دارند. نرخ بهرۀ پایین سبب می شود که فعالیتهای کم سودده هم اجرا شوند و این برای رشد اقتصادی خوب است. ولی از سوی دیگر این منجر به کاهش پس انداز و افزایش مصرف می شود. در نهایت این وضعیت اقتصاد است که تعیین می کند نرخ بهرۀ مناسب برای اقتصاد چقدر باید باشد.

در ایران مشکل بزرگتر از نرخ بهرۀ بالا یا پایین، مشکل منفی بودن نرخ بهرۀ واقعی است یعنی نرخ بهرۀ اسمی کمتر از تورم است. این یعنی مختل کردن کل بازار سرمایه. اگر این مشکل حل شود می توان به بحث نرخ بهرۀ بالا یا پایین پرداخت. آنچه مهم است این است که دولت تعیین دستوری نرخ ارز را کنار بگذارد و اجازه دهد بازار مالی کارش را بکند و قیمت پول (نرخ بهره) در بازار ایجاد شود.

پس نوشت: هر قسمت که توضیح بیشتری می خواهد بگویید.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۲ ، ۱۷:۵۸
حسین عباسی

چرا ارز تک نرخی مهم است؟

يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۳۲ ق.ظ

علی، از خوانندگان این وبلاگ با اشاره به نظر سنجی دنیای اقتصاد از اقتصاددانان نوشته:

"16 نفر «تک نرخی ساختن دلار» را اشاره کرده اند: چرا این تک نرخی ساختن مهمه؟ چه خللی ایجاد می شود اگر تک نرخی نشه؟ و چرا فقط یک نفر به «کاهش قیمت دلار» اشاره کرده ؟ یعنی دولت نباید قیمت ارز را کنترل کنه؟ مگر کاهش قیمت دلار با افزایش ارزش پول خودمان همراه نیست؟"

برای یافتن جواب خودتان را در بازار ارز کنونی ایران نظر بگیرید. دلار در حال حاضر دو (یا اگر نرخ مرجع را هم در نظر بگیریم سه) نرخ دارد. نرخ بازار آزاد در حدود 3400 تومان است و نرخ مبادلاتی که توسط یک کارمند دولت تخصیص داده می شود 2500 تومان است. این یعنی تفاوت 900 تومانی در هر دلار. شما اگر بخواهید فعالیت اقتصادی شروع و درآمدی کسب کنید چه کار می کنید؟ می روید با گذشتن از هزار مانع دولتی و غیر دولتی کارگاه تولیدی می زنید و کالایی را تولید می کنید یا راهی پیدا می کنید که از آن 900 تومان اضافه نفعی ببرید؟ این اتفاقی است که در هر بازاری با نرخ دوگانه می افتد.

نرخ دوگانه فقط وقتی می تواند اتفاق بیافتد که یکی از این دو نرخ توسط دولت تعیین شود. در چنین حالتی افراد به جای صرف وقت و سرمایه در فعالیتهای مولد، وقت و سرمایۀ خود را صرف می کنند تا از رانت دولتی در بازار دوگانه استفاده کنند. برای این کار باید به نوعی کارمندی که مسئول تخصیص ارز است (یا رئیس او، یا رئیس رئیس او و یا ... همینطور بگیر و برو بالا) را قانع کنند که آنها شایسته ترین افراد برای دریافت ارز به قیمت ارزانتر دولتی هستند. بخشی از این قانع کردن رسمی و آشکار است مثل اصرار وارد کنندگان دارو و ... به اینکه دارم باید ارزان باشد و لذا باید به آن ارز مرجع تخصیص یابد، و بخش بزرگترش همان است که ما فساد می نامیمش یعنی نفوذ در فرایند تصمیم گیری برای استفاده از این رانت.

در این میان دو اتفاق دارد می افتد: یک مشکل کوچکتر فسادی است که در این فرایند تولید می شود. توجه کنید که هر یک دلار یعنی 900 تومان مفت بدون هیچ زحمتی. شما اگر بتوانید مثلاً یک میلیون دلار بگیرید (شما باید ارتباطات سیاسی قوی داشته باشید برای این کار) در یک روز نهصد میلیون تومان ثروت نصیبتان شده است بدون هیچ زحمتی.

مشکل بزرگتر از دید یک اقتصاددان ناکارآمدی حاصله از این فرایند است. سرمایه های فکری و مالی جامعه در بازارهای دوگانه به جای فعالیتهای مولد به سمت استفاده از رانت منحرف می شوند. دولت هم بخشی از سرمایه ها را صرف مقابله با این جریان می کند. از دید من بزرگترین تفاوت اقتصادهای رو به رشد و اقتصادهایی که درجا می زنند و یا لنگان لنگان حرکت می کنند را باید در نوع استفاده از منابع و سرمایه های انسانی و فیزیکی دانست. بازار دوگانه ارز از جملۀ مهمترین عوامل ایجاد ناکارآمدی در اقتصاد ایران بوده است.

بخش دوم سؤال به دخالت دولت در بازار ارز و با توجه به آنچه دولت در ایران انجام می داده، یعنی کاهش دستوری نرخ ارز، به فوائد و مضرات نرخ ارز پایین برمی گردد.

به نظر من دولت نباید کاری به بازار ارز داشته باشد ولی از آنجا که دولت در ایران بیشترین مقدار ارز را در اختیار دارد این کار تقریباً غیر ممکن است. برای همین باید سیاست ارزی روشنی داشته باشد. متخصصان بازار ارز می توانند با مدلهای اقتصادی به نوعی نرخ ارز برسند که با متغیرهای اصلی اقتصاد مثل نرخ رشد اقتصادی، تورم، واردات و صادرات و ... سازگار باشد. در غیاب چنین مدلی من ترجیح می دهم نرخ ارز متناسب با تفاوت نرخهای تورم ایران و شریکهای تجاری اش تغییر کند تا قیمت نسبی کالاهای داخلی و خارجی ثابت بماند و تولید کنندۀ ایرانی بازارهایش را به کالاهای خارجی واگذار نکند. البته جزئیات دیگری هم هست که می تواند این نرخ را کمی بالاتر یا پایین تر کند، ولی عقب ماندن زیاد تغییر نرخ ارز از نرخ تورم به منزلۀ هشدار تلقی می شود.

کاهش نرخ دلار بدترین سیاستی است که می توان در ایران انجام داد چرا که ناکارآمدی و فساد را افزایش می دهد. اشتباه نشود، من هم مایلم پول ایران قوی باشد. مایلم یک تومان ایران معادل یک دلار باشد تا هر ایرانی چندین برابر یک آمریکایی یا اروپایی ثروت داشته باشد و هر کجا که برود ولخرجی کند. ولی واقعیت چیز دیگری است. آنچه نرخ برابری ارزها را تعیین می کند این است که کالایی که ایرانی تولید می کند در مقابل آنچه که یک آمریکایی تولید می کند چقدر می ارزد. در سالهای گذشته پول نفت سبب شده بود که بتوانیم دلار را در حد هزار تومان نگه داریم و تا حدی ولخرجی کنیم. ادامۀ این کار در بلند مدت امکان پذیر نبود چرا که روز به روز بیشتر ارز می خواستیم و حتی نفت صد دلاری هم نمی توانست ارز مورد تقاضا را فراهم کند. الان که این پول نفت را هم نداریم. آنچه تعیین می کند یک ریال ما در مقابل یک دلار آمریکا یا یک یورو چقدر بیارزد ربطی به آرزوهای شیرین من و شما و آن اقتصاددان که خواهان کاهش دلار شده بود ندارد. ربطش با قدرت تولید اقتصاد ما است که بخصوص در سالهای اخیر چندان مطلوب نبوده است. اگر روزی ایران رشد اقتصادی ده درصدی برای دهه های متوالی داشت و در نتیجه ریال ایران تبدیل به ارزی قوی شد و قیمت دلار افت کرد، من هم ممکن است به جمع مدافعان کاهش نرخ دلار بپیوندم. ولی تا آن روز سودی در کاهش نرخ دلار برای کشور نمی بینم.

پس نوشت: اگر نوشته های قبلی من را ببینید جزئیات بیشتری در مورد نرخ ارز و مشکل ارز ارزان و بازار دوگانه ارز می یابید. بنا به اقتضای شغلم که تدریس اقتصاد است باید این را هم بپرسم که هر قسمت که نیاز به توضیح بیشتر دارد، بگو تا توضیح دهم.

این از سؤال اول. بقیه را هم به تدریج جواب می دهم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۲ ، ۰۶:۳۲
حسین عباسی

کنترل نقدینگی و تورم

شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۲۴ ق.ظ

علی، از خوانندگان این وبلاگ نوشته چطور می شود تورم را کنترل کرد.

در نوشته ای در آذر 1389 به طور خلاصه در مورد ربط نقدینگی و تورم نوشتم. وقتی پول در جامعه زیاد می شود و به ازای آن کالا زیاد نمی شود، برای هر واحد کالا پول بیشتری وجود خواهد داشت و به عبارتی افراد برای همان کالا پول بیشتری می پردازند. در نتیجه قیمت عمومی کالاها و خدمات افزایش می یابد.

این پول باید از جایی خارج از پول موجود وارد سیستم شود. سه منبع اصلی این پول را تولید می کنند. اگر من یک دلار را از آمریکا بردارم ببرم ایران و بفروشم، در نهایت این دلار سر از بانک مرکزی در می آورد و بانک برای خریدش باید دو-سه هزار تومان (بسته به نرخ ارزی که در نظر می گیرد) پول جدید ایجاد کند. این یعنی افزایش ذخائر خارجی بانک مرکزی.

همچنین گاهی دولت خودش پول ندارد و به بانک مرکزی می گوید به من پول بده تا بدهم مثلاً به معلمانی که استخدام کرده ام. بانک مرکزی هم در حسابهایش دولت را بدهکار می کند و به حساب وزارت آموزش و پرورش پول می ریزد. به این ترتیب پول وارد جامعه می شود. به این می گویند افزایش بدهی دولت به بانک مرکزی یا افزایش مطالبات بانک مرکزی از دولت.

مورد سوم این است که بانکها می خواهند وام بدهند و نیاز به اجازۀ بانک مرکزی (گذاشتن سپردۀ قانونی نزد بانک مرکزی) دارند. بانک مرکزی ممکن است در حسابهایش بانکها را تحت عنوان سپردۀ قانونی بدهکار کند و به آنها اجازۀ وام دهی بدهد. این هم ایجاد پول است و تحت عنوان بدهی بانکها به بانک مرکزی در حسابها وارد می شود.

این پولها در نهایت توسط افراد و دولت خرج می شود و تقاضا برای کالاها و خدمات را افزایش می دهد. اگر عرضۀ کالاها و خدمات افزایش متناسب نیابد، تقاضای اضافه باعث افزایش سطح عمومی قیمتها می شود.

معاون اقتصادی بانک مرکزی چندی پیش گزارش داده بود که در سالهای اخیر عامل دوم و در درجۀ دوم عامل سوم مسبب افزایش نقدینگی بوده اند. یعنی نیاز دولت و بانکها به پول سبب افزایش نقدینگی شده است. بانکها هم پول را به واسطۀ دستور دولت برای پرداخت به این و آن (مثل وامهای دستوری) می خواهند. به عبارت دیگر در پشت این افزایش نقدینگی عطش دولت به خرج پول خوابیده است.

همۀ دولتها علاقه به پول خرج کردن دارند. پول خرج کردن حمایت و محبوبیت می آورد. بعلاوه وقتی دولتها پول کم می آورند، ایجاد پول به مراتب آسانتر از مالیات گیری است، هر چند به قیمت افزایش نقدینگی و ایجاد تورم باشد. این کار به منزلۀ گرفتن (تورم قدرت خرید همگان را کم می کند) از همگان و پرداخت به افراد و گروههای حامی دولتها است. برای همین است که در اقتصادهایی که سیاستمداران می خواهند عزم جزم خود برای کنترل تورم را نشان دهند، بانک مرکزی را از دولت مستقل می کنند. در این حالت بانک مرکزی به تقاضای دولت برای ایجاد پول برای مخارج دولت پاسخ نمی دهند.

همه چیز راگفتم بجز اینکه حالا چکار کنیم تا نقدینگی کنترل شود. با توضیحات فوق جواب روشن است: بانک مرکزی به دولت پول ندهد. دولت اگر می خواهد خرج کند یا باید مالیات بگیرد یا از مردم قرض کند (اوراق قرضه). این دو کار پول وارد سیستم نمی کند و لذا نقدینگی افزایش نمی یابد و تورم ایجاد نمی شود. اگر هم دولت این کارها نمی تواند بکند، باید بودجه اش را انقباضی ببندد، یعنی از مخارجش بزند.

همچنین اگر دولت قرضهایش به بانک مرکزی را پس بدهد یا بانکها وامهای قبلی را پس بگیرند و وام جدید ندهند و در نهایت پول بانک مرکزی را پس بدهند، از نقدینگی در اقتصاد کم می شود و این می تواند به کاهش تقاضا و در نتیجه کاهش تورم منجر شود.

در کوتاه مدت در ایران نه افزایش مالیات ممکن است و نه فروش اوراق قرضه. در نتیجه می ماند کنترل مخارج دولت. دولت باید در مورد خرجهایش دقت بیشتری به خرج دهد و از هزینه هایی که اولویت بالا ندارند بکاهد. اینکه این هزینه ها از کجا می تواند زده شود، نیاز دارد به دقیق شدن در اقلام بودجه. همچنین در کوتاه مدت می توان با واگذاری برخی دارائیهای دولتی به بخش خصوصی هم درآمد کسب کرد و هم از بار مالی که آنها تولید می کنند، خلاص شد.

افرادی که سالها در سازمان برنامه و بودجه کار کرده اند و با جزئیات بودجه آشنا هستند به خوبی می دانند که کجاها را می توان و باید زد و کجاها را می توان و باید حفظ کرد. امیدوارم دولت جدید از تجربیات این افراد استفاده کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۲ ، ۰۲:۲۴
حسین عباسی