اقتصاد سیاسی بنگاههای دولتی
صحبتی که از وزیر اقتصاد در مورد خصوصی سازی در روزنامۀ شرق منتشر شده است، نمونهای را نشان میدهد که میتوان به عنوان مثال از اقتصاد سیاسی اصلاحات اقتصادی در کلاس درس داد.
افزایش کارآمدی بنگاههای اقتصادی همواره در مرکز سیاستهای اصلاح اقتصادی قرار داشته است. از آنجا که در بنگاههای دولتی معمولاً اهدافی غیر از سودآوری غالب است، این بنگاهها معمولاً بسیار ناکارآمد هستند و افزایش کارآمدی آنها بخش مهمی از اصلاحات است. فروختن بنگاهها به بخش خصوصی، تغییر قوانین به طوری که این بنگاهها مجبور شوند به رقابت با بخش خصوصی بپردازند، و وارد کردن انگیزههای سودآوری در این بنگاهها برخی راههای آزموده شده است.
بنگاههای بخش عمومی ایران بسیار بزرگند، پر تعدادند، پر نفوذند، و بسیار ناکارآمد (بسیاری از آنها برای تمام مدت فعالیتشان ضررده بودهاند). سروسامان دادن به این بنگاهها سالها است که در برنامۀ دولتهای مختلف بوده است. وقتی که خاتمی رئیس جمهور شد گفته شد که دو موضوع را در صدر برنامههای خود گذاشته است، تهیۀ لیستی از مدیران کارآمد در داخل و خارج از دولت برای واگذار کردن کار به آنها و سر و سامان دادن به شرکتهای دولتی. اولی را کسی چندان جدی نگرفت. دومی را گفتند اگر بشود بسیاری از مشکلات اقتصاد ایران حل میشود. که البته نشد و بدتر هم شد. الان وزیر اقتصاد میگوید 17 درصد خصوصی سازیها به بخش خصوصی واقعی رسیده است. بقیه به بخشهای ناشفاف حاکمیت رفته است و دولت کنترلش را بر آنها از دست داده است. از آن جالبتر روایت مخالفان اصلاحات است. به گزارش شرق، مدیران دولتی و مدیران وزارتخانهها از جملۀ مخالفان خصوصی سازی هستند، دلیل آن هم
توضیح چنین پدیدهای بر مبنای وجود دشمنان اصلاحات است. سازوکارهای ناسالم اقتصادی در کل به ضرر اقتصاد است ولی افراد و گروههایی هستند که از آنها بهره ببرند. سیاستمداران، مدیران بنگاههای دولتی، کارکنان این بنگاهها و حتی بنگاههای خصوصی که کسب و کارشان به واسطۀ بدهبستان با این بنگاهها رونق دارد مهمترین موانع اصلاحاتند. اصلاحات وقتی شکل میگیرد که بخش بزرگی از بازندگان اصلاحات با آن همراه شوند.
همراهی سیاستمداران فقط وقتی اتفاق میافتد که افزایش کارآمدی بدون اینکه قدرت آنها را تهدید کند، موجب تقویت آنها شود. مشکل در اینجا است که این اتفاق ممکن است هیچوقت نیافتد. کشورهایی متعددی را میتوان مثال زد که سیاستمدارانشان هیچوقت دست به اصلاحات نزدهاند چرا که هر اصلاحی قدرتشان را متزلزل میکرده است. رابرت موگابه نمونۀ کلاسیک این سیاستمداران است.
همراهی کارکنان با اصلاحات وقتی ممکن است که گروههای بزرگی از آنها بتوانند از فعالیتهای ناکارآمد به فعالتهای کارآمد جابجا شوند، و همزمان گروههایی که کار خود را از دست میدهند بتوانند تحت پوشش حمایتی قرار گیرند.
همراهی مدیران دولتی اما داستان دیگری است. این افراد به واسطۀ ارتباط با سیاستمداران به موقعیت میرسند و بعد به دلیل آشنایی بیشتری که با جزئیات کسب میکنند، دست بالا را در فراهم آوردن زمینههای مخالفت با اصلاحات را دارند. وزیر اقتصاد دقیقاً به این فرایند اشاره میکند: "در روز جلسه همۀ اقدامات انجام میشود اما زمان تصمیمگیری برای فروختن شرکت ناگهان سند جدید اعلام میکنند که مثلاً این شرکت 500 میلیلرد تومان بدهی دارد."
مشکل مدیران از مشکل سیاستمداران و کارکنان جدا است. سیاستمداران طبق تعریف دارای قدرتند و اگر کاری را نخواهند انجام نمیشود. کارکنان فاقد قدرتاند ولی به دلیل اینکه بدنۀ جامعهاند باید برای جلوگیری از صدمهدیدنشان تمهیداتی دید. مدیران دولتی که در مقابل اصلاحات میایستند نه در راس قدرتند و نه در بدنۀ جامعه. در نتیجه اگر سیاستمدار واقعاً بخواهد اصلاحات را پیش ببرد، میتواند آنها مدیریت کند.
ناله و شکایت از مدیران زیر دست فرسنگها با دانش مدیریت منابع انسانی فاصله دارد. مدیریت کردن کارکنان یعنی اینکه برای مدیرانی که توسط سیاستمداران نصب شدهاند و توسط آنها قابل عزلند، وظایفی تعریف شود و با ترکیبی از تشویق و تهدید، انجام کار از آنها خواسته شود.
خوب است که مدیری بگوید ترجیح می دهد تن به استعفا بدهد ولی تن به خواستههای نامشروع مدیران خودش ندهد. ولی این حداقلی است که از یک سیاستمدار و مدیر انتظار میرود. درستش این است که به جای استعفا، زیردستانش را مدیریت کند. خوشبختانه در اینجا سلاح تهدید به عزل برایی کامل دارد. اگر کار نکند، ایراد را باید در سیاستمداران جست نه مدیران.