فرصتهای از دست رفته
چندی پیش وقتی مریم میرزا خانی مدال فیلدز را گرفت، همۀ ما احساس خوشحالی کردیم. در تحسین او و کارش بسیار گفته و نوشته شد و البته هر چه گفته شود باز هم کم است.
در این میان، جملهای از او نقل شد که از آن وقت ذهن من را مشغول کرده است. دلیلش هم این است که افراد زیادی را میشناسم که این جمله شامل حالشان می شود. گفت (نقل به مضمون) من خوششانس بودم که دوران نوجوانیام در زمانی سپری شد که جنگ تمام شده بود و ثباتی حاکم شده بود. مدارس خوب وجود داشت و میشد کار کرد.
آنچه ذهن من را مشغول کرد خیل بزرگی از بچههایی است که اینقدر خوششانس نبودند. دوست دوران راهنمایی و دبیرستان که معلم توانای هندسه از او با عنوان «فوق العاده» یاد میکرد. دوست دوران لیسانس که ذهنش آنقدر سریع مسائل را تحلیل میکرد که حتی خودش هم از گفتنشان وا میماند. جواب را میگفت و میرفت. دوستهای دوران فوق لیسانس که یکیشان از یکی از بهترین اقتصاد-ریاضی دانان دنیا لقب «برجسته» گرفت و دیگری حتی در دوران دکتری از استادانش سر بود. و امثال اینها فراوانند.
خیلی از این دوستان دارند در گوشه و کنار دنیا زندگیشان را میکنند. نمی گویم اگر شرایط بهتر بود الان همگیشان نوبل یا فیلدز گرفته بودند. ولی به قطع و یقین اگر شرایط بهتر میبود کارهای بزرگی میکردند که زندگی را برای خوشان، ما، و همۀ دنیا بهتر میکرد.
پس نوشت: جنگ فقط یک بخش داستان است. بخش اصلی هم نیست. تصمیمات نادرست به بهانۀ جنگ یا هر بهانۀ دیگر است که منابع را نابود میکند. اگر نتوانیم از این اشتباهات درس بگیریم، فرجامی بجز تکرار آنها و در جا زدن نخواهیم داشت. (نمونه می خواهید: سیاستهای اقتصادی!)