آی - آر - پی - دی آنلاین

پایگاه مجازی مؤسسۀ عالی پژوهش در برنامه ریزی و توسعه

آی - آر - پی - دی آنلاین

پایگاه مجازی مؤسسۀ عالی پژوهش در برنامه ریزی و توسعه

آی - آر - پی - دی آنلاین

آی-آر-پی-دی آنلاین وبلاگی است برای ارائۀ مباحث اقتصادی، با تمرکز بر اقتصاد ایران.
این وبلاگ را من، حسین عباسی، فارغ التحصیل دورۀ دوم مؤسسۀ عالی پژوهش در برنامه ریزی و توسعه (IRPD) و عضو هیأت علمی آن در سالهای 1377 تا 1381 تاسیس کرده ام برای زنده نگاه داشتن نام آن مؤسسه.
این وبلاگ مشابه وبلاگ من به آدرس irpdonline.com است و برای خوانندگان در ایران طراحی شده است.
برای تماس با من به آدرس irpdonline-at-gmail-dot-com ایمیل بفرستید.

بایگانی

۹۵ مطلب با موضوع «اقتصاد سیاسی» ثبت شده است

ارز اضافه‌مان (!!!) را چه کنیم؟

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۳ ق.ظ

امیدوارم این سه تا علامت تعجب که گذاشته ام، به سبک روزنامۀ معروف (!)، روشن بکند که این ارز اضافه تا چه حد اصطلاح بی‌معنی‌ای است. ولی اگر توافقی بشود و ارزی قابل توجه وارد کشور شود، ممکن است بشود اسمش را گذاشت ارز اضافه. علتش هم این است که اگر مقدار زیادی ارز وارد کشور شود مشکل معروف بیماری هلندی اتفاق می‌افتد، تقریباً بدون تردید.

دولتها در ایران، مستقل از سمت و سوی سیاسی‌شان، اگر پول دستشان باشد همگی بدون تردید می‌روند به سوی خرج بیشتر. این برمی‌گردد به رابطۀ بین مردم و دولت که نوعی تعادل نش است، از سوی مردم بی‌اعتمادی است به حرف دولت و از سوی دولت عدم اجرای وعده‌ها و قول‌ها و گفته‌ها.

مهدی برکچیان در دنیای اقتصاد مطلبی نوشته و به‌درستی هشدار داده در مورد سیاست‌های احتمالی ارزی پس از توافق. مهدی اصولاً کم حرف می زند (به دلیلی که فقط من می دانم و کاوه و اردشیر!) ولی اگر حرف بزند حرف حساب می‌زند. در نتیجه در مورد مطلب‌اش حرفی نیست. آنچه از نوشته‌اش غایب است این است که خوب، حالا آمدیم و ارز وارد کشور شد. چه سازوکاری می توان طراحی کرد که این پول مشکل ایجاد نکند. آنچه از گذشته آموخته‌ایم این است که هشدارها در مورد اینکه دولت فلان کار را بکند و بهمان کار را نکند تقریباً به‌تمامی بی اثر بوده‌ است. هیچ دلیلی وجود ندارد که دولت مثل بچۀ حرف گوش کن به این هشدار عمل کند. در نتیجه اگر بنا است دولت با ارزی که دستش می‌رسد کار مضری نکند، باید تدبیری اندیشید. به نظرم مهدی در موقعیتی هست که خودش به این موضوع بپردازد و افرادی دیگر را هم در این راه‌حل‌یابی شریک کند.

اولین چیزی که به ذهن من رسید این است که ارز را صرف خرید برخی اقلام، کالا یا خدمات، از خارج بکنیم. دو موردی که به نظرم می رسد یکی قراردادهایی است که صنعت گاز کشور را به سرعت متحول کند (مثل کاری که قطر کرد) و دیگر تغییر سریع و به‌روز رسانی سیستم حمل و نقل کشور است، از گسترش و نوسازی سیستم بزرگراهی و راه آهن و خرید هواپیما گرفته تا قطارهای برقی و حمل و نقل شهری.  این طوری پول زیادی وارد اقتصاد نمی‌شود و می توان اثرات‌اش را کنترل کرد. کاری است مثل اینکه خانواده‌ای که پولی دستش می‌رسد و صرف خرید لامپ کم‌مصرف یا یخچال بهتر و کم‌مصرف می کند.

البته اصراری ندارم که این پیشنهادات بهترین روشهای ممکن است برای استفادۀ بهتر از ارز. اگر کسی پیشنهادی بهتر بدهد یا استدلالی بیاورد در ردّ پیشنهادات من، با تشکر فراوان می‌پذیرم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۳
حسین عباسی

مشروطه خواهی اقتصادی

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۸ ق.ظ

صجبت دکتر نیلی با دنیای اقتصاد را از دست ندهید. اطلاعات مفید تا دلتان بخواهد در آن هست. ولی نکات مبهمی در توضیح مسائل اقتصاد ایران هست که در صحبتهای مسئولین به آنها اشاره می‌شود بدون اینکه عمق مسئله روشن شود. مسئلۀ بانکها و مشکلاتی که ایجاد کرده‌اند و یا در آنها ایجاد شده، با وجود سعیی که دکتر نیلی در روشن کردن برخی زوایا کرده است، هنوز مبهم است. خوانش من از داستان به روایت دکتر نیلی این است که دولت هر نوع فشاری که توانست بر بانکها آورد. فشارهایی هم که بر بنگاهها آورد در نهایت به بانکها منتقل شد. بانکها هم در پاسخ به این فشارها منابعشان را از دسترس دولت خارج کردند و رفتند در بخش مسکن سرمایه‌گذاری کردند. به عبارت دیگر، پولشان را تبدیل به احسن کردند که با یک تیر دو نشان بزنند. هم وام به شرکتهایی که بجز ضرر چیزی برای اقتصاد ایران ندارند، ندهند، و هم به جای سرمایه‌گذاری نامطئن، ‌در بخشی که پول‌ساز است سرمایه‌گذاری کنند. حالا اسمش را بگذارید قفل شدن منابع. من اسمش را می گذارم واکنش عقلانی بانکها (با‌مجوز یا بی‌مجوز) به رفتارهای دیوانه‌وار دولت.

همۀ اینها بر می‌گردد به اینکه دولت می‌تواند خدمات و کالاها را از تولیدکنندگان بخرد بدون اینکه پولش را بدهد، یا می تواند به این و آن بگوید با پول مردم فلان کار و بهمان کار کن. تا وقتی که این بخش قضیه درست نشود، همیشه یک جای کار خواهد لنگید. دولت را مشروط به قانون کنید (قانون، نه این بخشنامه ها که صد‌تا صدتا صادر می شود) تا کار سامان بگیرد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۶:۱۸
حسین عباسی

چگونه می توان یک کشور را به فلاکت کشاند؟

يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۷ ب.ظ

نوشتۀ زیر را برای تجارت فردا نوشتم (شمارۀ 135).

داستان زیمبابوه و رابرت موگابه، رئیس جمهور آن، که با احتساب دورۀ نخست وزیری‌اش در سی و پنج سال گذشته بر آن حکمروایی کرده است، و حکایت اقتصادی که ویرانی‌اش نمونۀ مثال زدنی دروس اقتصاد توسعه شده است، داستانی است نه تازه. نمونه‌های فراوانی هست از اقتصادهایی که به نکبت دچار می شوند و زندگانی مردمانشان بر باد می رود. آنچه اقتصاد زیمبابوه را مثال زدنی می کند، عمق فاجعه است و مدت زمان درازی که این اقتصاد دچار فاجعه است. بجز چند نمونۀ مشهور، از جمله کرۀ شمالی که کمکهای نظامی‌اش به موگابه از عوامل تحکیم حکومت او بود، کمتر می توان مشابه اقتصاد زیمبابوه را یافت. آنچه این سرنوشت را برای زیمبابوه رقم زده است را نمی‌توان در تنها یک عامل خلاصه کرد. سابقۀ استعماری کشور، بافت قومی جمعیت، نوع منابع طبیعی، و در صدر همۀ اینها حکمرانی که سالها است کشور را گروگان گرفته و هزینۀ حفظ موقعیت خود را از جیب مردم می پردازد، همگی در این فاجعه سهیم‌اند.

زیمبابوه هم مانند بسیاری از کشورهای آفریقایی مستعمرۀ کشوری بود که برای بردن منابع معدنی‌اش پای به آنجا گذاشته بودند. ابزار دست استعمار هم اقلیت بسیار کوچک سفید پوستی بود که بیشتر منابع و ثروت‌های جامعه را در اختیار داشت. در چنین فضایی، اندیشه های استقلال طلبانۀ دهه‌های پنجاه و شصت میلادی رشدی سریع داشت، هم در میان اقلیت سفید‌پوست حاکم و هم در میان اکثریت سیاه‌پوست. حاکمان سفید پوست در سال 1965 از انگلستان اعلام استقلال کرد، ولی با مقاومت انگلستان مواجه شد که استقلال را به مشارکت سیاهان گره زده بود. همزمان گروههایی از سیاهان با تاسی به رهبرانی تاثیر گذاری مانند قوام نکرومه، رهبر غنا که این کشور را در سال 1957 به استقلال رسانده بود، مبارزات استقلال طلبانه‌ای را در پیش گرفته بودند. این مبارزات در نهایت به توافق برای انتخابات با شرکت همۀ افراد منجر شد، که نتیجۀ آن تشکیل دولت جدید و نخست وزیری رابرت موگابه بود. موگابه که سالها در زندان و در تبعید مبارزات استقلال طلبانه را رهبری کرده بود، با سهم دادن به گروههای ذی نفوذ، از جمله رقبایش از قبایل جنوب زیمبابوه و سفید‌پوستان پر قدرت، امکان این توافق را فراهم آورد. او که قهرمان ملی به شمار می‌رفت در صدر حکومت تازه تاسیس نشست و وعده داد که آثار استعمار را از کشور بزداید.

نه تنها مردم زیمبابوه، بلکه همۀ جهان از تحولات این کشور راضی به نظر می رسیدند. رهبری که کارش را با آموزگاری آغاز کرده بود و حتی در دوران زندان شش مدرک تحصیلی، یکی از آنها در رشتۀ حقوق از دانشگاه لندن، کسب کرده بود، در صدر دولتی نشسته بود که با انتخابات آزاد جایگزین دولت استعمار شده بود. نام موگابه در لیست کاندیداهای جایزۀ صلح نوبل قرار گرفت. از ملکۀ بریتانیا لقب شوالیه گرفت. از کشورهای مختلف و  دانشگاها برایش دعوت نامه‌ها ارسال می‌شد و نامش به عنوان رهبری قابل ذکر می شد. اقتصاد متکی بر کشاورزی و معدن‌داری کشور هم بعد از چندین سال رکود شروع به رشد کرده بود. کسی در حقانیت مبارزات استقلال طلبانه و موفقیت آن تردیدی نداشت.

طولی نکشید که مشکلات آغاز شد. ابتدا با همرزمان سابق که در دولت موگابه سهم گرفته بودند و بعد با هر گروهی که مستقیماً با موگابه و حزبش مرتبط نبودند. رقبای موگابه که از مناطق جنوبی زیمبابوه بودند در درگیریهای خونین حذف شدند، ابتدا از قدرت و بعد، با سر هم کردن بهانه‌های متعدد، از همۀ منابع و مواهب. موگابه و حزبش راهی را آغاز کردند که پیش از آنها بسیاری از رهبران محبوب جنگهای استقلال طلبانه، از آفریقا تا خاورمیانه، در آن گام نهاده بودند. قدر مشترک تمامی این رهبران، خرج اعتبار کسب شده در دوران مبارزه برای استقلال در جهت کسب قدرت مطلق بود. این واقعیت که روزی روزگاری این رهبران محبوب‌ بسیاری از مردم در کشور خود و سایر کشورها بودند و برای استقلال جان‌فشانی کردند، تغییری در این واقعیت نمی‌دهد که بسیاری از آنان بعد از رسیدن به قدرت، تمامی توان خود را در جهت حفظ انحصاری آن به هر قیمت ممکن، حتی ویرانی کشورشان، به کار گرفتند. موگابه هم در این راه نمونه‌ای شد مثال زدنی.

سیاست‌هایی اقتصادی که موگابه بلافاصله پس از رسیدن به قدرت در پیش گرفت سیاست‌های حمایتی بود که در جهت بهبود وضع سلامت و آموزش گروه‌های فقیر وضع شده بود. این سیاست‌ها به سرعت جواب داد و کشور پیشرفت سریعی را در شاخص‌های اجتماعی تجربه کرد. مرگ و میر نوزادان کاهش یافت، واکسیناسیون به بیشتر مناطق کشور گسترش یافت، آموزش به سرعت گسترش یافت، فقر غذایی کودکان کاهش یافت و امید به زندگی در مدت کوتاهی بهبود یافت.

آیا این فعالیت‌ها لازم و کافی بود؟ کمتر کسی در لزوم این فعالیت‌ها تردید می‌کند، ولی مهم‌تر از آن، کمتر اقتصاددانی در کافی بودن آنها تردید دارد. آنچه مهم است این است که بیشتر اینها از نوع هزینه هستند، نه تولید. دولتی با محبوبیت بالا می تواند تا مدتی چنین اقداماتی بکند و در عین بهبود وضع اجتماعی، محبوبیت خود را هم گسترش دهد. مشکل وقتی بروز می کند که بنا باشد اقتصادی بنیان نهاده شود که در دراز مدت رفاه را برای همگان افزایش دهد. این کاری است که موگابه و بسیاری از حاکمان شبیه موگابه در انجام آن ناتوان ماندند. سیاست‌های اقتصادی ناظر به حمایت‌های اجتماعی در بسیاری از کشورها دیده می شوند، آنچه کمیاب است، سیاست‌های ناظر به رشد اقتصادی است. یک توجیه آن شاید این نکته باشد که طراحی چنین سیاست‌هایی چندان آسان نیست. هنوز ما به روشنی نمی‌دانیم برای تسریع رشد اقتصادی چه "باید" بکنیم. ولی این توجیه در بسیاری از موارد رنگ می‌بازد چرا که دانش اقتصادی آنقدر پیشرفت کرده است که برخی "نباید" های مهم را به ما شناسانده باشد. آنچه در مورد دولت موگابه تقریباً مشهود است این است که بسیاری از این "نباید" ها را انجام داده است.

مهمترین این "نباید" ها تامین مالی مخارج دولت از طریق چاپ پول است. دهه‌های هفتاد و هشتاد میلادی دهه‌های تورمی بوده‌اند. درآن زمان هنوز توافق قابل توجهی در میان سیاستمداران و اقتصاددانان در مورد ریشه‌های تورم و نحوۀ کنترل آن وجود نداشت. این مشکل در دهۀ نود و دوهزار میلادی تقریباً محو شد. امروزه همه می دانیم که مهمترین عامل ایجاد تورم، افزایش نقدینگی بیش از مقدار قابل جذب توسط اقتصاد است. اَبَر تورم زیمبابوه نتیجۀ ندیده گرفتن این واقعیت است.

تورم زیمبابوه در سالهای دهۀ هشتاد در حدود ده-پانزده درصد نوسان می کرد. در دهۀ نود این نرخ به حدود بیست- بیست و پنج درصد رسید. در سالهای انتهای دهۀ نود این تورم به حدود پنجاه درصد رسید و سال به سال به طور تصاعدی افزایش یافت. در سالهای 2008 و 2009 عملاً پول زیمبابوه بی ارزش شده بود. افزایش قیمتها در ماه نوامبر 2008 به هشتاد میلیارد درصد رسید. در چنین شرایطی عملاً اقتصاد ربط خود با پول ملی را از دست می دهد. حتی اعداد و ارقام هم دقت خود را از دست می‌دهند. مردم به جای استفاده از پول ملی از پول سایر کشورها، از جمله دلار آمریکا، استفاده می کردند. در ماه نوامبر 2008 هر دلار آمریکا معادل 2.5 میلیارد دلار زیمبابوه بود. عکس مشهوری انواع اسکناس‌های چاپ شده در سال 2008 را نشان می‌دهد که از اسکناس ده دلاری شروع می شود و به صد میلیارد دلاری ختم می شود. (منبع عکس: ویکیپدیا)

آنچه به تورم دهۀ نود دامن زد ترکیبی بود از رشد پایین اقتصادی، شکست سیاستهای اصلاح اقتصادی، به همراه تحریم‌های آمریکا و اروپا. اما آنچه زمینۀ ابر تورم را فراهم کرد، چاپ پول برای تامین مخارج جنگ در کنگو بود که زیمبابوه از سال 2000 در آن درگیر شد. موگابه برای راضی نگاه داشتن سربازان و سیاستمداران طرفدارش حقوق و مزایای آنها را افزایش داد و این افزایش در شرایط رکود شدیدی که اقتصاد از سال 1998 به آن دچار شده بود از طریق چاپ پول تامین شد.

عکس‌العمل دولت موگابه در مبارزه با تورم هم برای بسیاری قابل پیش بینی بود. موگابه تورم را غیر قانونی اعلام کرد. مانند بسیاری از سیاستمداران کشورهای در حال توسعه سعی کرد با ممنوع کردن افزایش قیمتها مانع از تورم شود و مجازاتهای سنگین برای افزایش قیمت در نظر گرفت. آنچه حاصل کار بود، کاهش تورم نبود، بلکه محو فعالیت‌های قانونی و رانده شدن بسیاری از فعالیت‌ها به بازارهای زیر زمینی و غیر قانونی بود. این سیاست‌ها همچنین امکان مشاهدۀ واقعیات را هم از حکمرانان و تصمیم‌گیران گرفت. انتشار آمارها متوقف شد و آمارهای منتشره هم اعتبار خود را از دست داد.

همانطور که اشاره کردم، نظریه‌های رشد اقتصادی، بر خلاف نظریه‌های تورم، هنوز نتوانسته‌اند فضای روشنی را برای تصمیم‌گیران ترسیم کنند. این مسئله در اقتصاد زیمبابوه به دلیل چند ویژگی مشکل‌زا شده است. نخست، بخش بزرگی از اقتصاد این کشور به معادن الماس مربوط است و نظریۀ نفرین منابع به طور ویژه به اثر این نوع معادن اشاره دارد. این نظریه می‌گوید کشورهایی که منابع فراوان دارند، مثل کشورهای نفتی و کشورهای دارای منابع معدنی، به نووعی نفرین دچارند که مانع از رشد اقتصادی آنها می‌شود. این نفرین چیزی نیست بجز مدیریت بد اقتصادی که انگیزۀ آن سیاسی است. سیاستمدارانی که می توانند رانت منابع را ببرند، به خود زحمت اتخاذ سیاست‌های ناظر به رشد را نمی‌دهند. با رانت حاصله از منابع خوشند و همۀ سعیشان در جهت حفظ این رانت است. این نظریه شواهد مؤید و مخالف زیادی دارد و نمی‌توان آن را به تمامی رد کرد یا پذیرفت. از جملۀ مطالعاتی که روشنگر ابعاد این نظریه است، مطالعه‌ای است که به نوع منابع اشاره می کند. این مطالعه می گوید اگر منابع "متمرکز" و "قابل ربودن" باشد، احتمال وقوع نفرین منابع بیشتر است. نمونه‌ای هم که مقاله ذکر می‌کند، الماس است. در مقایسه با سایر منابع، الماس قابل کنترل‌تر است به این معنی که حکمران می تواند به سادگی با نیروی نظامی سود سرشار آن را در اختیار خود بگیرد. در حالیکه در مورد منبعی مانند چوبهای جنگلی چنین امکانی اصولاً منتفی است.

زیمبابوه از این نظر هم دچار مشکل بوده است. مهمترین منبع درآمد ارزی برای این کشور الماس بوده است. در نتیجه، برای موگابه کافی بوده که این معادل را در اختیار بگیرد تا منابع لازم برای اعمال قدرت را داشته باشد و همین او را از پرداختن به سایر بخشها بی نیاز می کرده است.

دوم، در حدود هفتاد درصد مردم کشور در روستاها زندگی می کنند و بیش از شصت درصد مردم در بخش کشاورزی مشغولند. این بخش معمولاً نمی‌تواند رفاه زیادی برای شاغلان فراهم کند. به‌ شدت از حوادث طبیعی و نوسانات قیمت کالاها، چه در بازارهای محلی و چه در بازارهای بین‌المللی متاثر می شود. پیشرفت تکنولوژیکی نیز در آن به کندی ممکن است. در نتیجه افزایش رفاه در کشورها معمولاً با کاهش سهم کشاورزی و افزایش صنایع سبک و خدمات اتفاق می‌افتد. همۀ این عوامل در زیمبابوه با عامل سوم که غلبۀ اقلیت بسیار کوچک سفید پوست بر بهترین زمینهای کشاورزی است، عجین شده است و معضل بزرگی ایجاد کرده است.

در طول نزدیک به یک قرن سلطۀ استعمارگران بر زیمبابوه، بهترین زمینها و منابع به سفید پوستان تعلق داشت. در نتیجه عجیب نیست که اصلاحات در این زمینه از خواسته‌های همۀ استقلال‌طلبان بود. در توافق استقلال کشور هم به این اصلاحات اشاره شد ولی ذکر شد که واگذاری زمینها به سیاه‌پوستان باید طبق قانون "تمایل فروشنده، تمایل خریدار" باشد. دولت‌های امریکا و انگلیس هم وارد ماجرا شدند و تضمین کردند که بخشی از بار مالی خرید زمینها از سفید پوستان و واگذاری آنها به سیاهان را بر عهده می‌گیرند.

در طول یک دهه بعد از استقلال حدود 71 هزار خانواده به حدود سه میلیون هکتار زمین دست یافتند که فقط حدود چهل درصد آن چیزی بود که در ابتدا برنامه ریزی شده بود. در سال 1992، دولت با ملغی کردن قانون "تمایل فروشنده، تمایل خریدار" اعلام کرد که خود دست به مصادرۀ زمین‌ها با هدف واگذاری می زند و قیمت عادلانه‌ای هم برای زمینها می‌پردازد. کمتر از یک میلیون هکتار زمین به حدود بیست هزار خانواده واگذار شد. بیشتر زمینهای واگذار شده از نظر ارزش کشاورزی چندان قابل اعتنا نبودند. در سال 1998 دولت قانون جدید را برای واگذاری زمین تصویب کرد که ناظر بود بر واگذاری 50 هزار کیلومتر مربع از زمینهای کشاورزی صنعتی و شرکتها. دولت از کشورها و سازمانهای بین‌المللی برای حمایت از این طرح دعوت کرد و نزدیک به پنجاه کشور و سازمان وعدۀ همکاری دادند. متعاقب این تلاشها، قانون اساسی جدیدی هم از سوی اتحادیه‌ها و دانشگاهیان پیشنهاد شد که علاوه بر واگذاری زمینها به مسئلۀ چرخش قدرت و محدودیت قدرت رئیس جمهور هم می‌پرداخت. دولت این پیشنهاد را رد کرد و به جای آن قانونی نوشت که به دولت اجازۀ مصادرۀ زمین‌ها بدون نیاز به پرداخت به مالکان را می داد. این قانون در رفراندوم رد شد ولی همین امر آغازگر حرکت گروهی از طرفداران موگابه تحت عنوان جنگندگان شد که نهضت "برنامۀ اصلاح سریع زمین" را آغاز کردند. این افراد به زمینهای کشاورزی هجوم بردند و به زور آنها را تصرف کردند. بسیاری از مالکان سفید پوست و کارگران سیاه پوست مجبور به ترک زمینها شدند و برخی از آنان در درگیریها کشته شدند. در نتیجه تقریباً تمامی زمینهای کشاورزی صنعتی و شرکتها، چیزی در حدود 110 هزار کیلومتر مربع به تصرف در آمد. در نهایت قسمتهای وسیعی از این زمینها به جای توزیع در میان سیاهان، به دست سیاستمداران حزب موگابه و تصرف کنندگان طرفدار موگابه افتاد و بخشهای بزرگی از آن بلا استفاده رها شد.

نتیجۀ این سیاست افت شدید تولید کشاورزی بود. محصولاتی مانند توتون که برای عرضه به بازارهای جهانی تولید می‌شد، با از بین رفتن دانش تولید و حلقه‌های عرضه در بازار، رچار رکود شدید شد. اقتصادی که روزگاری "سبد نان" جنوب آفریقا نام داشت، از تامین غذای مردمش هم واماند. تصرف به‌زور زمینهای کشاورزی عکس العمل کشورهای جهان را هم برانگیخت و تحریمها شدت گرفت. اقتصاد زیمبابوه برای یک دهۀ تمام نزول مداوم را تجربه کرد. شاخصهای اجتماعی افت کرد، امید به زندگی کاهش یافت، و اکثریت مردم را وابسته به کمکهای غذایی کشورهای خارجی کرد. ابر تورم دراز مدت هم تقریباً هر گونه تلاش برای فعالیت مولد را با شکست مواجه کرد. در انتهای دهۀ دو هزار میلادی سطح زندگی مردم زیمبابوه با سطح زندگی پدرانشان در دهۀ پنجاه و شصت میلادی برابری می کرد. نرخ بیکاری به عدد باور نکردنی 95% رسید. هفتاد درصد جمعیت زیر خط فقر بودند. ضریب جینی در حدود 0.50 نشان از یکی از نابرابر ترین اقتصادهای دنیا می داد. ایدز حدود 15 درصد جمعیت کشور را آلوده کرده بود. شکل زیر خلاصه ای از عملکرد اقتصاد زیمبابوه را در بر دارد. عدد 100% متوسط درآمد جهانی را نشان می دهد. منحنی آبی عملکرد زیمبابوه را در بر دارد. این منحنی نزول اقتصاد این کشور را در مقایسه با سایر مناطق جهان برجسته می کند.

برای فهم این پدیده نگاهی به اقتصاد سیاسی کشور بیش از هر عامل دیگری روشنگر است. کافی است نمونه ای از عملکرد حاکمان سیاسی، و در صدر آنها موگابه را مطالعه کنیم تا ببینیم این حاکمان چه بر سر کشور آوردند. در سال 2000 قرعه کشی صد هزار دلاری (معادل 2600 دلار آمریکا) نتیجه ای غیر قابل پیش بینی برای مردم، و البته کاملاً قابل پیش بینی برای آنهایی که با چنین حکمرانانی آشنایند، داشت. رابرت موگابه برندۀ قرعه کشی شده بود. همین اتفاق به اندازۀ کافی گویای مصائبی است که یک کشور مبتلا به سیاستمداران بی تدبیر می تواند بدان دچار شود. مرجع تصویر: ویکیپدیا)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۷
حسین عباسی

نامۀ اقتصاددانان دربارۀ ایجاد بازار بدهی

جمعه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۳۴ ب.ظ

نامۀ اقتصاددانان در توصیه به ایجاد بازار بدهی را حتماً دیده‌اید. نکتۀ پایانی‌اش جالب است: "موفقیت این بازار در گرو پیاده سازی صحیح آن است، مدیریت نامناسب این طرح می تواند تکرار این تجربۀ موفق جهانی را ناکام سازد." به نظرم این جمله را باید در اول نوشته هم ذکر می کردند.

در بسیاری از اقتصادها فاصله‌ هست بین آنچه در طراحی برنامه‌ها در نظر گرفته می‌شود و آنچه اجرا می‌شود. ولی این فاصله در کشورهای در حال توسعه بیشتر است. در ایران، این فاصله گاهی آنقدر بوده که تقریباً نمی توان ربطی یافت بین آنچه نوشته شده به عنوان طرح و آنچه اجرا شده. گاهی کلیدی‌ترن بخش برنامه اجرا نمی‌شود و تمامی برنامه را به زیر می‌کشد. برنامۀ هدفمندی یارانه‌ها نمونه‌اش. قرار بود قیمت کالاهای یارانه‌ای افزایش یابد و پولش داده شود به مردم، تولید کننده، و دولت. قیمت افزایش یافت و پول داده شد به مردم. نه افزایش قیمتش طبق برنامه بود و نه پول دادنش. همین شده که الان باید دوباره بحث کنیم دربارۀ افزایش قیمت کالاهای یارانه‌ای و دربارۀ اینکه از کجا پول بیاورند بدهند به مردم.

خلاصه دست به دعا برداریم که اگر قرار باشد بازار بدهی درست شود، مثل هدفمندی نشود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۴
حسین عباسی

چک سفید امضای اقتصاددانان به سیاستمداران

پنجشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۴۲ ق.ظ

به مرور نشانه هایی از تغییر در نحوۀ برخورد با مسائل اقتصادی دیده می شود. بخشنامۀ کنترل قیمتها، کنترل نرخ سود بانکی، عدم اقدام در مورد به روز کردن قیمت انرژی، و کنار گذاشتن برنامۀ یکسان سازی نرخ ارز از جملۀ این نشانه ها است. برخی اقتصاددانان با اعتقادی که به توانایی گروه اقتصادی دولت و باور آنها به اصول اقتصادی دارند، اینها را شواهدی بر لزوم احتیاط در مرحلۀ عمل می دانند. گروهی دیگر این ها را گواهی بر فاصله گرفتن برنامه های اقتصادی دولت از اصول اقتصادی می شمارند. من با گروه دوم موافقم، به یک دلیل اصلی و چند دلیل فرعی.

دلیل اصلی این است که کار اقتصاددانان توصیۀ برنامۀ اقتصادی درست است، و واگذار کردن ملاحظات سیاسی به سیاستمداران.

درست است که سیاستمداران عینک ملاحظات سیاسی بر چشم دارند و درست است که اقتصاددانان از دریچۀ نظریه های اقتصادی به پیرامون خود می نگرند. ممکن است ملاحظات سیاسی از قبیل قدرتهایی که برخی سازمانها و نهادها دارند یا عکس العمل گروههای ذی نفوذ مانع از اجرای برنامه هایی شوند که از دید نظریه های اقتصادی درست و بجا محسوب می شوند. ولی این همه سبب نمی شود که اقتصاددانان وظیفۀ خود را فراموش کند و نقش سیاستمداران را بازی کنند.

اقتصاددان کارش ارائۀ روش درست ادارۀ امور اقتصادی بر اساس علم اقتصاد است. بر همین اساس است که کنترل قیمتها، کنترل سود بانکی، عدم اصلاح قیمت انرژی و عدم اصلاح بازار ارز اشتباه است. کنترل قیمتها بعد از برنامۀ حذف یارانه ها بزرگترین صدمه را به تولید زد. سود بانکی منفی مانع از عملکرد صحیح بازارهای مالی شد، و یارانۀ پنهانی که در حوزۀ انرژی و ارز داده می شود، بزرکترین عامل تخریب انگیزه های تولید و کارآمدی است. (بدیهی است اینها را برای خوانندگان غیر اقتصادی می گویم که گروه اقتصادی دولت خبرۀ این کارند و همینها را در انتقاد از دولت قبلی به کرات گفته اند)

اگر قرار است به ملاحظات سیاسی، این اصلاحات انجام نشوند، این اقتصاددانان نیستند که باید مجوز صادر کنند و احیاناً توجیه نظری هم بتراشند. سیاستمدار باید این کار را بکند و هزینه هایش را بپردازد. اصلاح قیمتها که در فضای تورمی هزینه اش صدمه به تولید است و منفعتش کسب محبوبیت. –تورم پانزده درصدی در فضای اقتصاد ایران ممکن است عالی به نظر برسد ولی واقعیت این است که در جهان امروز، چنین نرخ تورمی مهمترین نشانۀ مدیریت بد منابع است. منفعتش نصیب سیاستمدار می شود، و هزینه اش را هم باید او بپردازد.

هر گونه عقب نشینی اقتصاددانان از نظریه های اقتصادی به دلایلی همچون در داخل گود بودن سیاست گذار و خارج از گود بودن نظریه پردازان اقتصادی، تنها اثری که دارد مجوز دادن است به سیاستمدار که می توانی به پشتیبانی ما اشتباهاتت را توجیه کنی. سیاستمداران ما سالیان سال است که به همین دلایل نادرست از اصلاحاتی که لازمۀ حرکت رو به جلوی اقتصاد ما است، طفره رفته اند. با توجیه این دلایل، این فرایند را تشدید کردن حرکتی سیاسی است و با علم اقتصاد سازگار نیست.

در آخر، اگر قرار است برنامۀ اقتصادی درستی به دلایل علمی درستی کنار گذاشته شود، هر دو در حوزۀ علم اقتصاد قرار می گیرند. چنین نیست که اولی علم باشد و دومی از جایی غیر از حوزه های علمی بیاید. اگر بنا است اقتصاددان نسخۀ کنار گذاشتن برنامه ای را بپیچد، باید با دلیلی بجز محظورات سیاستمدار توجیهش کند.

[لب کلام به زبان خودمانی: سیاستمداران به اندازۀ کافی گند می زنند و نان چرب و چیلی اش را هم می خورند. ما گندشان را توضیح علمی ندهیم که در این صورت گندش نصیب ما است و نانش نصیب دیگران.]

پس نوشت: روشن است که این نوشته اشاره دارد به بحث مطرح شده در روزنامه ها بخصوص دنیای اقتصاد 28 اردیبهشت، و بویژه نوشته های موسی غنی نژاد و مهدی عسلی. و البته واضح است که هر دوی این بزرگان از اساتید من بوده و هستند و موافقت یا مخالف با نظرشان تغییری در احترام عمیقی که به شخصیت علمی و فردی شان قائلم، نمی دهد. این را نوشتم برای بستن دهان گژاندیشان. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۴۲
حسین عباسی

توافق هسته ای و اقتصاد سر در گم ما

چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۵۸ ب.ظ

به سلامتی و میمنت، مذاکرات به بیانیه ختم شد. جمعی شادمان شدند از بهره هایی که خواهیم برد و جمعی غمگین در سوگ آنچه از دست داده اند و می دهند. قاعدتاً منافع و مضاری خارج از حوزۀ اقتصاد بر این توافق مترتب است. ولی به نظر من ( و البته این نظر به دلیل اقتصادی بودن من بایاس است) منافع و مضار اقتصادی غلبه دارد بر سایر جنبه ها.

آنچه برخی از نکته سنجان در این روزها نوشته اند، به درستی، این است که انتظار معجزه نداشته باشیم از این توافق.

آنچه توافق می تواند بکند، آنهم در حال حاضر بالقوه نه بالفعل، گشودن دری است که در این سالها بسته شده بود، و امکان حضور در مسابقه ای که تاکنون از ما دریغ شده بود. اینکه در این مسابقه بتوانیم مقامی کسب کنیم و یا حتی بتوانیم جزو شرکت کنندگان موفق مسابقه باشیم، موضوع دیگری است. بسیاری از کشورها هستند که سالها با مصرف انواع و اقسام قرصهای نیروزا (کمکهای خارجی) وارد مسابقه شده اند، ولی به دلایل داخلی نتوانسته اند پا به پای دیگران حرکت کنند.

دنیای امروز دنیای رقابت است برای عرضۀ کالاهایی که مشتری بپسندد، در بازارهایی فراتر از مرزهای ملی. اتکا به بازارهای داخلی برای پیشرفت اقتصادی به هیچ وجه کافی نیست. هم به دلیل حجم تقاضایی که وجود دارد و هم به دلیل فرایند یادگیری که در مبادلات با دیگر کشورها حاصل می شود. در این تبادلات، بخصوص در تلاش برای صادرات است که روشهای منسوخ تولید به نفع تکنولوژیهای جدید کنار گذاشته می شود و تولید کارآمد گسترش می یابد.

اگر، باز هم به سلامتی و میمنت، تحریم ها رفع شود، می توان مسیرهای مختلفی را برگزید. می توان تولید نفت را زیاد کرد، آن را فروخت، پولش را داد دست دولت تا بخشی را بدهد به مردم برای مصرف و بخشی را هم حیف و میل کند (آنچه تا کنون می کرده ایم). در این صورت رفاه کمی خواهیم خرید تا مادامی که نفت داریم و زیاد هم داریم. وقتی که نفت کم بیاورد، دستمان می رود روی سرمان که چه کنیم با تولید ورشکسته مان.

راه دیگر هم این است که از تجربۀ دیگران، که به وفور در دسترس است، درس بگیریم و سر و سامانی به اقتصادمان بدهیم که وجود و عدم نفت آنرا از عرش به فرش و بالعکس نبرد. و این ممکن نیست مگر با پیوستن به بازارهای جهانی. برای این کار رفع تحریمها فقط آغاز کار است، و شاید ساده ترین بخش آن. بخش سخت تر کار هنوز مانده است که رقابت با رقبای قدر برای کسب بازار است.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۵۸
حسین عباسی

نفت: چرخش سمت و سوی روابط سیاسی

پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۰۹ ب.ظ

این مطلب را برای مهرنامۀ ویژۀ نوروز نوشتم. نمی دانم چاپ شد یا نه، چون هنوز به دستم نرسیده. (احتمالا چاپ شده چون دوستی گفت مطلب را خوانده)

بازار نفت همیشه سیاسی بوده و در آیندۀ قابل پیش بینی هم سیاسی خواهد ماند. درآمد نفت برای صادرکنندگان بزرگ، بویژه در کشورهای در حال توسعه، رانتی بوده است که صاحبان قدرت سیاسی این کشورها همواره به عنوان پشتوانۀ قدرت سیاسی شان به آن نگریسته اند، و در جهت تحکیم این قدرت از آن بهره برده اند. مصرف کنندگان بزرگ نفت هم آن را به عنوان کالای استراتژیکی نگریسته اند که حیات اقتصادشان بدان وابسته بوده است، و در نتیجه از قدرت سیاسی برای تضمین جریان آن و جهت دادن قیمتش در راستای منافعشان، بهره گرفته اند. ارتباط تنگاتنگ سیاسی میان کشورهای بزرگ صادر کنندۀ نفت، بخوانید کشورهای عضو شورای همکاری در خلیج فارس به رهبری عربستان سعودی، و مصرف کنندگان بزرگ، بخوانید کشورهای غربی به رهبری آمریکا، بارز ترین نشانۀ نقش نفت در سیاست است.

این ربط سیاست و نفت درآینده هم پا برجا خواهد بود، البته با سمت و سوی جدید. برای تشریح این ادعا لازم است نگاهی بیاندازم به بازار انرژی.

در بازار انرژی، باید دو نوع متغیر را زیر نظر گرفت. یکی روندهای طبیعی عرضه و تقاضا که همواره برای مطالعۀ این بازار استفاده شده اند، و دیگری تغییرات ساختاری که سبب می شود عرضه و تقاضا از روندهای خود خارج شوند و روند جدید را پی بگیرند.

ورود گاز و نفتهای نامتعارف (نفت و گاز شیل و نفت مناطق دور از دسترس) به بازار، یکی از این تغییرات ساختاری در سمت عرضه برای آمریکای شمالی بود. این تحول بزرگ، آمریکا را به نوعی از نفت سایر کشورها، و در صدر آنها کشورهای خاورمیانه، مستقل کرد. تحول بزرگ دیگر، تصمیم عربستان به تولید زیاد نفت و کاهش قیمت آن با هدف ضررده کردن تولید نفت نامتعارف بوده است. مطالعۀ اینکه این تصمیم تا چه حد پایدار بماند، خارج از اهداف من در این نوشته است، ولی به نظر می رسد اهدافی که عربستان با ارزان کردن نفت بدنبالشان است، در کوتاه مدت تغییر نخواهد کرد. نتیجۀ این دو اتفاق این است که جهان در حال استفاده از انرژِی ارزان، البته در مقایسه با سالهای پیش، است.

تحول ساختاری بزرگی در سمت تقاضا اتفاق نیافتاده است، ولی اگر تکنولوژی به اندازه ای پیشرفت کند که بتواند جایگزین قابل اعتمادی برای نفت ایجاد کند، این تحول رخ خواهد داد. به عنوان یک نمونه از دهها اتفاق ممکن، اگر انقلابی از نوع آنچه در دهه های گذشته در زمینۀ ذخیرۀ اطلاعات اتفاق افتاد، در زمینۀ ذخیرۀ انرژی الکتریکی اتفاق بیافتد، نفت از معادلات جهانی خارج خواهد شد. در این صورت است که ماجرای سنگ و عصر حجر تکرار خواهد شد که می گویند عصر حجر به این دلیل تمام نشد که سنگ تمام شد، بلکه پیشرفت تکنولوژی انسان را از ابزارهای سنگی بی نیاز کرد. ما هنوز به این مرحله نرسیده ایم، و به نظر نمی رسد در آیندۀ قابل پیش بینی به آنجا برسیم. تا آن زمان باید روندها را دنبال کنیم.

روندها نشان می دهند که عرضۀ انرژی به اندازه کافی قوی خواهد بود، هم از سوی کشورهای صنعتی و هم از سوی تولید کنندگان سنتی نفت. هر چند این به معنای افزایش شدید تولید نخواهد بود. همچنین، تقاضای انرژی در کشورهای صنعتی اگر هم رشد یابد، با نرخ پایینی رشد خواهد داشت. آنچه محرک اصلی رشد تقاضا است، تقاضای کشورهای در حال توسعه و در صدر آنها چین و هند است. حتی اگر بپذیریم که چین نخواهد توانست رشدهای دو رقمی اش را تکرار کند، نرخ رشدش آنقدر خواهد بود که تقاضای انرژی را به اندازۀ قابل توجهی افزایش دهد.

برای اینکه تصویری از این موضوع بدهم، کافی است نگاهی بیاندازیم به تعداد اتومبیل هایی که به ازای هر هزار نفر در کشورهای جهان در حال حرکتند. در بیشتر کشورهای اروپای غربی، به ازای هر هزار نفر، در حدود پانصد اتومبیل وجود دارد. مهمتر اینکه این تعداد در برخی از این کشورها، مانند انگلستان، در حال کاهش است. وسایل نقلیه عمومی دوباره دارند جای خود را در زندگی افراد باز می کنند، و گسترش اینترنت هم به حذف بسیاری از سفرها، از جمله رفتن هر روزه به سر کار، کمک کرده است. در آمریکا، که مبنای حمل و نقل در آن اتومبیل-هواپیما است، این رقم در حدود 780 ثابت مانده است. سطح رفاه در این کشورها به حدی بوده که افراد عموماً توانایی خرید وسایلی که می خواسته اند، را داشته اند، در نتیجه بازار جدیدی برای کالاهای انرژی بر وجود ندارد. جریان عمومی در بازار این کشورها جریان جایگزینی است و آن هم به شکل جایگزینی وسایل پر مصرف با وسایل کم مصرف است، چه در مورد وسایل و چه در مورد ماشین آلات و مصرف انرژی در خانه های مسکونی.

در مقابل بازار اتومبیل در چین را در نظر بگیرید که در سال 2010 به ازای هر هزار نفر 58 اتومبیل وجود داشت، و با نرخ رشد حدود نوزده درصدی، در طی یک سال به 69 اتومبیل رسید. این افزایش به دلیل جایگزین کردن اتومبیلی با اتومبیل دیگر نیست، بلکه بیانگر تقاضای خانواده هایی است که به واسطۀ افزایش درآمد توانسته اند وارد این بازار شوند. حال این افزایش را در کنار جمعیت میلیاردی چین بگذارید، و همین داستان را برای سایر انواع مصرف انرژی تکرار کنید، و جمعیت میلیاردی هند و برخی کشورهای دیگر را هم به آن بیافزایید، و نیز به خود یادآوری کنید که مردم چین و هند در حال مشاهدۀ نفت 50 دلاری هستند، نه نفت صد دلاری سالهای گذشته، تا مرکز ثقل جدید تقاضای نفت در جهان را پیدا کنید. این واقعیت که هنوز در حدود هفتاد درصد انرژی چین از ذغال سنگ تامین می شود که به مراتب بیش از نفت آلودگی دارد، و در نتیجه ممکن است بخشی از آن جای خود را به نفت بدهد، زوایای بیشتری از این تصویر را آشکار می کند. جان کلام اینکه تقاضای نفت در آینده در دستان چین و کشورهایی است که راه چین را در توسعه دنبال می کنند.

به چین بپردازیم. چین از نقش اساسی نفت در پیشرفت اقتصادی اش آگاهی دارد و با تمام توان به دنبال پیدا کردن منابع تضمین شدۀ انرژی است. از سال 1993 که مصرف نفت در چین از تولید آن پیشی گرفت، تا کنون که واردات نفت چین به بیش از شش میلیون بشکه رسیده است، شرکتهای دولتی و نیمه دولتی چینی (غالباً مجموعه شرکتهای عظیمی که به عنوان شرکتهای ملی نفت چین مشهورند) به دنبال منابع نفتی بوده اند. در این مسیر، دولت چین پشتیبان تمام قد شرکتهایش است. سیاست چین بر مبنای هر چه گسترده تر کردن منابع انرژی اش استوار بوده است. واردات، خرید شرکتها، مشارکت با شرکتهای دیگر، سرمایه گذاری در تولید و امثال اینها همگی در لیست بلند فعالیتهای شرکتهای چینی است.

شرکتهای چینی در بیش از سی کشور جهان، از جمله در آمریکا و کانادا، داری سرمایه گذاری در حوزۀ تولید انرژی هستند. در سال 2013 چین یک شرکت نفتی کانادایی را به قیمت بیش از 15 میلیارد دلار خرید. بانک دولتی واردات و صادرات چین میلیاردها دلار سرمایه گذاری شرکتهای نفتی چین در بسیاری از کشورهای شمال و مرکز آفریقا، آمریکای لاتین، روسیه و کشورهای آسیای میانه را تامین کرده است.

در حال حاضر کشورهای خاور میانه، و در صدر آنها عربستان سعودی، با تامین بیش از نیمی از نفت وارداتی چین، بیشترین نقش را در تامین انرژی این کشور بازی می کنند. سایر کشورهای نفتی خاورمیانه هم، کم یا زیاد، بخشی از نفت چین را تامین می کنند.

آنچه در این میان اهمیت دارد این است که نحوۀ بازی چین در کسب منابع نفتی یا قراردادهای خرید نفت با نوعی محافظه کاری زیرکانه عجین شده است. چین به شدت مراقب است که توازن قوا در مناطق مختلفی که حضور دارد را بر هم نزند. همچنین به طور معمول در اختلافات موجود نقشی بی طرف می گیرد تا از رنجاندن طرفین پرهیز کرده باشد. به عنوان نمونه، در حالیکه در اختلافات بین ایران و کشورهای غربی، طرف ایران را رها نکرده است، همزمان با کاهش واردات نفت از ایران سعی داشته، به نوعی به جریان تحریم ایران هم بپیوندد. اینکه تا چه زمانی چین از حضور سیاسی مداخله جویانه پرهیز کند، سؤالی است که پاسخش شاید به آسانی بدست نیاید.

تاریخ را یکی دو دهه پیش ببرید. اگر تغییر ساختاری در عرضۀ انرژی جایگزین نفت اتفاق نیافتاده باشد، تنها منطقه ای که هنوز نفت ارزان قابل توجهی دارد که برای صادرات عرضه می شود، خاورمیانه است، شاید بعلاوۀ برخی کشورهای آمریکای لاتین، افریقا و روسیه. مشتری اصلی این نفت هم چین است و هند و سایر کشورهای در حال توسعه که بتوانند وارد مسیر توسعه شوند. سیاست در چنین دنیایی حول محور روابط این عرضه کنندگان بزرگ و مشتریانش خواهد چرخید.

داستان رابطۀ شیوخ عرب با شرکتهای بزرگ آمریکایی و سیاستمداران غربی، داستانی تازه نیست. ولی به نظر می رسد این داستان به پایان خود نزدیک می شود. به جای آن باید داستانهای روابط کشورهای نفتی با سیاستمداران و شرکتهای کشورهای در حال توسعه، بویژه چین، را دنبال کنیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۰۹
حسین عباسی

حکایت یارانه و قدرت دولت

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۲۳ ق.ظ

سرمقالۀ پنجشنبه چهارده اسفند اشتباه بزرگی بود. هم به جهت اطلاعاتی که به خواننده داد و هم به جهت توصیه ای که به سیاستگذار کرد.

سرمقاله می گوید دولت آمریکا از کشورهای دنیا خواسته است اطلاعات حسابهای اتباع آن کشور را در اختیار دولت آمریکا قرار دهد.

دولت آمریکا حق سرکشی به حسابهای افراد را ندارد مگر در موارد خاص و با حکم قضایی. نداشتن حق به این معنی است که اگر دولت از بانکی بخواهد مشخصات موجودی حسابی را در اختیار دولت قرار دهد، بانک سر باز خواهد زد به این دلیل ساده که با شکایت صاحب حساب مواجه خواهد شد. حکم قضایی می تواند موجودی حساب را در اختیار دولت قرار دهد، ولی این حکم در شرایطی که جرمی اتفاق افتاده باشد (مثل تخطی از قوانین مالیاتی) صادر می شود.

قانون ذکر شده در سرمقاله از دولتها می خواهد مشخصات "صاحب حساب" و گروه خاصی از معاملات را در اختیار دولت آمریکا بگذارند. هدف آن هم مقابله با فرار مالیاتی و پولشویی است. در این مورد هم مانند حسابهای داخل آمریکا اصل بر موجودی حساب نیست، بلکه، به دلیل اصل بودن درآمد برای مالیات گیری، استفاده از آن برای سر وسامان دادن به درآمد (و یا موجه کردن درآمدهای غیر قانونی) است که دولت به آن نظر دارد.

اصل کلی مالیات گیری در کشورهای صنعتی، خود اظهاری است. در این مورد هم مشخصات حساب و درآمدهای خارج از کشور افراد در فرم های مالیاتی پرسیده می شود. وقتی که این اظهارها در معرض تردید هستند کنترل قانونی بر حسابها اعمال می شود.

این امر به معنای تخطی دولت از قانون نیست. مثل هر جای دیگر، دولتیان کشورهای صنعتی هم مایلند از قدرت خود سوء استفاده کنند. مسئله این است که آیا این سوء استفاده استثنا است و محدود به نظارت مردم و بخشهای دیگر حاکمیت، یا امری است فراگیر و بدون نظارت. درجۀ فراگیری این سوء استفاده ها است که کشورهای موفق را از کشورهای نا موفق جدا می کند.

اما از دید نظری هم نوشته اشتباه است. بنای نظری وجود دولت مدرن بر قدرت استوار است، ولی نه قدرت نامحدود، بلکه دولتی که در چارچوب قانون محدود شده است. دولت باید در حوزه ای که قانون اجازه می دهد اختیار کامل برای اعمال قانون داشته باشد. ولی در حوزه ای که قانون اجازه نمی دهد، حق ورود ندارد. دولتی که نتواند قانون را اجرا کند، و دولتی که فراتر از قانون را اجرا می کند، هر دو به یک میزان در ایجاد مشکلات برای جامعه نقش دارند.

در مورد بحث یارانه ها هم این مسئله که یارانه بخش کوچکی از درآمد ثروتمندان و بخش بزرگی از کسری بودجه را تشکیل می دهد، به هیچ وجه به دولت اجازۀ خروج از چارچوب قانون و سرکشی به حسابها و اموال را نمی دهد.

شاید مهمترین و افتخار آمیز ترین بخش این بحث در داخل ایران همان است که نویسنده با تمسک به تمسخر قصد دارد آن را به کناری بگذارد: "آیا دولت حق دارد به حسابهای افراد سرکشی کند؟" در کشوری که موارد نقض مالکیت افراد توسط دولت مکرر در مکرر است، تمسخر پرسش از حد دخالت دولت اشتباهی است بزرگ.

جواب من به سؤال فوق البته منفی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۳
حسین عباسی

کمی سیاست: گزارش یک نشست در مورد مذاکرات هسته ای

پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۱۹ ق.ظ

دیروز نشستی بود در دانشگاه مریلند در مورد ایران و مسئلۀ هسته ای. افرادی که در نشست بودند جسیکا متیوز، توماس پیکرینگ، و سوزان مالونی بودند (دو نفر اول از کارشناسان صاحب نام سیاست جهانی و عضو "ایران پروجکت" هستند که در جهت کاهش "دیوار بی اعتمادی" بین ایران و آمریکا تلاش می کنند و نفر سوم کارشناس ایران در مؤسسۀ بروکینگز).

آنچه در این نشست برجسته بود نگاه برابر این کارشناسان به آمریکا و ایران و در نظر گرفتن ملاحظات دو طرف بود. احترام به تیم مذاکره کنندۀ ایرانی و اقرار به تواناییهای سیاسی و فنی آنها همزمان با اقرار به اینکه آنها هم مانند آمریکاییها منافع ملی شان را در صدر می نهند، به روشنی پیدا بود.

نکتۀ دیگر صحبتهای با کنایه و گاهی حتی تمسخر در مورد ناتانیاهو بود. جان کلام این بود که صحبتش در کنگرۀ آمریکا اشتباه بود و بیشتر مصرف داخلی داشت. گفته شد که مسئلۀ او برنامۀ هسته ای ایران نیست، بلکه بزرگترین ترس او از این است که ایران از "جعبۀ جریمه" بیرون بیاید و به جامعۀ جهانی بپیوندد.

همزمان اشارۀ صریحی شد به اینکه در ایران هم گروهی قدرتمند هستند که منافع خود را در ادامۀ قطع روابط با دنیا و به عبارت آنها باقی ماندن در "جعبۀ تحریم" می بینند.

درنهایت گفته شد که انتظار رسیدن به "آن توافق بزرگ" غیر عاقلانه است. باید به دنبال "یک توافق" بود، و ماهیت "یک توافق" عجین است با خصوصیت های "ناکامل" بودن و "بده بستان" کردن و "مصالحه". اگر این را نپذیریم، دو گزینه باقی می ماند که یکی جنگ است که مصیبتی است برای همه و دیگری تشدید تحریمها است که مصیبت است برای ایرانیان همزمان با دور شدن طرف مقابل از اهدافش که شفاف شدن برنامۀ هسته ای و تحت کنترل بودن غنی سازی است.

همزمان گزارش نظر سنجی افکار عمومی در مورد توافق با ایران که توسط این دانشگاه انجام شده بود، ارائه شد. تیتر خبر گزارش گویا است: توافق هسته ای با ایران پشتیبانی اکثریت مردم آمریکا را دارد.

در خلاصۀ گزارش آمده است: اگر چه اکثر افراد مصاحبه شونده استدلالهای طرفین (طرفداران توافقی که شامل محدود شدن ظرفیت غنی سازی ایران باشد و طرفداران عدم توافق و حرکت به سمت تحریمهای بیشتر برای توقف کامل غنی سازی) را تا حدی قابل درک دانسته اند، وقتی که با سؤال از توصیه به سیاستگذارانشان مواجه شدند، توصیه به توافق کردند. 66 درصد دموکراتها، 61 درصد جمهوری خواهان، و 54 درصد مستقل ها چنین توصیه ای کردند. گزینۀ مقابل، تحریمهای بیشتر با هدف توقف کامل برنامۀ غنی سازی، فقط توسط 36 درصد توصیه شد.

این درصدها شاید به نظر ما چندان معنی دار نباشد، ولی با توجه به اعتباری که این مؤسسۀ نظر سنجی دارد، و با توجه به عنایتی که سیاستمداران آمریکا به نظر افکار عمومی دارند، چنین هم نظری ِفرا حزبی در اتخاذ سیاست آمریکا بسیار مهم است. توماس پیکرینگ وقتی که به موضوع مرتبط با افکار عمومی رسید، رو به جمعیت کرد و گفت: "خیلی مهم است که به نمایندگانتان بگویید شما چه می خواهید. حتماً این کار را بکنید."

چند نکتۀ برجسته در این گزارش بود:

نخست: 65 درصد آمریکاییان نمی دانند که ایران عضو ان- پی- تی است. این اطلاع هم به مصاحبه شوندگان داده شد که اعضای ان- پی- تی که سلاح هسته ای ندارند، موافقت کرده اند که به سمت تولید آن نروند. اینجاست که جای خالی ایران در عرصۀ اطلاعات رسانی آمریکا خلی به نظر می رسد. پر کردن این عرصه می تواند بسیاری از مسائل را آسانتر کند.

دوم: بیشتر مصاحبه شوندگان توافق برای کنترل برنامۀ هسته ای را "قابل قبول تر" می دانند در مقایسه با افزایش تحریمها. نکتۀ مهمتر اینکه وقتی دلایل طرفداران توافق به آنها گفته می شود، موافقتشان افزایش می یابد. ولی وقتی دلایل طرفداران افزایش تحریمها به نهایی که از تحریمها حمایت می کنند، گفته می شود، موافقتشان کاهش می یابد. به عبارت دیگر، طرفداران مذاکره و توافق، استدلالهای قانع کننده تری در مقایسه با طرفداران افزایش تحریمها دارند.

سوم: بیشتر مصاحبه شوندگان سخنرانی ناتانیاهو در کنگره را "نامناسب" ارزیابی کرده اند. البته این ارزیابی دو قطبی است: دموکراتها با قاطعیت آن را نامناسب می دانند و جمهوری خواهان با قاطعیت آن را مناسب.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۱۹
حسین عباسی

تخصیص ارز برای کالاهای استراتژیک

چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۲۵ ب.ظ

گزارش تفحص مجلس از واردات کالاهای استراتژیک را در صفحۀ پنج روزنامۀ شرق چهارشنبه 21 آبان بخوانید. با مزه است! حرف اصلی اش این است که وارد کنندگان ارز ارزان گرفته اند که کالای استراتژیک (همان گندم و مانند آن) وارد کنند. نصفش را اصولاً وارد نکرده اند و نصف بقیه اش را هم وارد کرده اند ولی به قیمت بازار آزاد فروخته اند.

این البته برای اقتصادیون جای تعجب ندارد. اینکه سیاسیون از این امر تعجب کنند بر می گردد به اینکه اصولاً اقتصاد نمی دانند. حتی اقتصاد خوانده هایشان.

پس نوشت: البته معلوم است که مسئله به تعجب و این حرفها بر نمی گردد. بساطی فراهم شده بود برای افرادی که کسانی را در قدرت دارند تا کمی اقتصادشان را تقویت کنند. و کردند! (اقتصاد نمی دانند، پول را که خوب می شناسند).
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۲۳:۲۵
حسین عباسی